"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت اول :////
می یونگ{نگاهم رو به عمارت بزرگ و ترسناک جئون انداختم و برای آخرین بار از خدا خواستم که این ها همش یه خواب باشه...با شنیدن صدای پدربزرگ نگاهم رو از عمارت گرفتم و به چشمای بی حس و سردش دوختم.
پدربزرگ{امیدوارم حرف هام رو به خوبی به خاطر بسپری که...
می یونگ{که من چه بخوام و چه نخوام باید همسر پسر داییه مرموز و ترسناک بشم و هیچ حق اعتراضی هم ندارم...درسته؟
پدربزرگ{دختر گستاخ و زبون درازی هستی...ولی حرف گوش کنی...خب حرف ها بسه دیگه اجوما همراهیش کن.
اجوما{چشم*تعظیم*...*روبه می یونگ*از این طرف بانوی جوان.
می یونگ{وارد حیاط عمارت شدم و پس از دقایقی به عمارت رسیدم...توقع داشتم به فضای بیرونش ترسناک و عجیب باشه ولی برعکس توقع ام با یه عمارت شیک و زیبا مواجه شدم.
اجوما{بانوی جوان اتاق شما طبقه ی بالا سمت راست اتاق سوم هست...به یکی از خدمه ها میگم چمدونتون رو بیاره.
می یونگ{اا ممنون*لبخند*...از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم...با دیدن اتاق لبخندی زدم و خودم رو روی تخت بزرگ سلطنتیم پرت کردم.
*در زدن*
می یونگ{بیا تو*بلند میشه*
خدمه{بانوی من چمدونتون رو آوردم.
می یونگ{ممنونم بزارش همونجا...ولی لطفا دیگه بهم نگو بانوی جوان می یونگ هستم.
خدمه{چشم.
می یونگ{اا راستی آقای جئون خونه هست؟
خدمه{خیر ارباب صبح زود از خونه رفتن بیرون احتمالا تا شب هم نمیان.
می یونگ{ممنون*لبخند*...خدمه عظیمی کردم و از اتاق خارج شد...به سمت دری که گوشه اتاق بود رفتم و با فهمیدن اینکه حمومه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و لباس خواب گوگولی رو پوشیدم رو خودم رو دوباره روی تخت پرت کردم و چشمام رو بستم.
*2 ساعت و 14 دقیقه بعد*
چطورین توت فرنگی ها🌚🍓
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت اول :////
می یونگ{نگاهم رو به عمارت بزرگ و ترسناک جئون انداختم و برای آخرین بار از خدا خواستم که این ها همش یه خواب باشه...با شنیدن صدای پدربزرگ نگاهم رو از عمارت گرفتم و به چشمای بی حس و سردش دوختم.
پدربزرگ{امیدوارم حرف هام رو به خوبی به خاطر بسپری که...
می یونگ{که من چه بخوام و چه نخوام باید همسر پسر داییه مرموز و ترسناک بشم و هیچ حق اعتراضی هم ندارم...درسته؟
پدربزرگ{دختر گستاخ و زبون درازی هستی...ولی حرف گوش کنی...خب حرف ها بسه دیگه اجوما همراهیش کن.
اجوما{چشم*تعظیم*...*روبه می یونگ*از این طرف بانوی جوان.
می یونگ{وارد حیاط عمارت شدم و پس از دقایقی به عمارت رسیدم...توقع داشتم به فضای بیرونش ترسناک و عجیب باشه ولی برعکس توقع ام با یه عمارت شیک و زیبا مواجه شدم.
اجوما{بانوی جوان اتاق شما طبقه ی بالا سمت راست اتاق سوم هست...به یکی از خدمه ها میگم چمدونتون رو بیاره.
می یونگ{اا ممنون*لبخند*...از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم...با دیدن اتاق لبخندی زدم و خودم رو روی تخت بزرگ سلطنتیم پرت کردم.
*در زدن*
می یونگ{بیا تو*بلند میشه*
خدمه{بانوی من چمدونتون رو آوردم.
می یونگ{ممنونم بزارش همونجا...ولی لطفا دیگه بهم نگو بانوی جوان می یونگ هستم.
خدمه{چشم.
می یونگ{اا راستی آقای جئون خونه هست؟
خدمه{خیر ارباب صبح زود از خونه رفتن بیرون احتمالا تا شب هم نمیان.
می یونگ{ممنون*لبخند*...خدمه عظیمی کردم و از اتاق خارج شد...به سمت دری که گوشه اتاق بود رفتم و با فهمیدن اینکه حمومه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و لباس خواب گوگولی رو پوشیدم رو خودم رو دوباره روی تخت پرت کردم و چشمام رو بستم.
*2 ساعت و 14 دقیقه بعد*
چطورین توت فرنگی ها🌚🍓
۷۰.۲k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.