یاندره مخفی من
یاندره مخفی من
خببب امدیم با پارت جدید
قابل توجه اون عزیزی که گفتن پارت بعد میره پنج قرن بعد دیدی نوشتممممممم دیدییییییی هه هه هه هه
خب با نام و یاد یاتو گامی شروع میکنیم
________________
به سمت منبع صدا برگشتم که با فردی غریبه رو به رو شدم
یه پسر با موهای سفید،پوست شکلاتی که جذابیت خواصی داشت و جذاب تر از اون چشم هاش
خیره به چشماش بودم که رو به کاکو چو گفت
:امممم....کاکوچو ایشون کین؟
قلب از نی سان جواب دادم
:عااا...سلام من ا/ت هستم...ا/ت(فامیلی کاکوچو رو یادم نیست)
با تعجب به من خیره شده بود که نی سان رو به همون پسر گفت
:هی ایزانا این خواهرمه قراره یه مدت اینجا بمونه....مشکلی که نداری؟
فرد روبه روم که ایزانا نام داشت،لبخند چشم بسته ای رو به من زد
:نه اتفاقا خوشحال میشم.....از اشناییت خوشبختم ا/ت سان من ایزانا هستم
از اینکه با پسوند سان صدام کرد کمی دست پاچه شدم
:ای...ایزانا سان..ن..نیازی نیست به اسمم سان اضافه کنین
با همون لبخند گفت
:خب پس ا/ت ...البته تو هم باید بهم بگی ایزانا
خنده ای کردم
:حتما
کاکوچو با صدای اروم همیشگی خطاب به من گفت
:معذب نباشو اینجا رو مثل خونه خودت بدون
به راه پله ای که به طبقات بالا میرفت اشاره کرد
:اتاقت طبقه بالاس اولین اتاق راهرو سمت راست برات امادش کردم برو وسایلتو بزار اونجا
تشکری کردم و خواستم به سمت اتاق حرکت کنم که صدای ایزانا مانعم شد
:وسایلتو من میارم
خواستم مخالفت کنم ولی بدون اینکه جوابی از من بگیره چمدونم رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کرد
۱۵ دقیقه بعد________________
بعد از مرتب کردن وسایلم به سمت طبقه پایین حرکت کردم
ایزانا و کاکوچو هر دو روی کاناپه نشسته بودن و به تلوزیون خیره بودم
رفتم و کنار نی سان نشستم و شروع کردم از اتفاقت این مدت دوری حرف میزدم
:بعد همون روز بارون امد منم چتر نبرده بودم و تا امدم خونه حساااابی خیس شدم بعدشم سرما خوردم و مجبور شدم برم دکتر ...اونجا با یه خانمی اشنا شدم خیلی مهربون بود اسمشم خانم میشیدو هیکاری بود تقریبا ۳۰ سالش میشد
من پشت سر هم صحبت میکردم و نی سان و ایزانا فقط به خاطرات من گوش میدادن
ولی یه چیزی اینجا ازارم میداد
اونم نگاه های خیره ای بود که از طرف ایزانا بود
کاملا مشخص بود بهم خیره شده و همین باعث میشد کمی احساس خجالت کنم
_______________
خب این پارت کوتاه بود چون قراره پارت بعد اخر باشه و قسمت های حساس شروع بشه هاهاهاها😈
خببب امدیم با پارت جدید
قابل توجه اون عزیزی که گفتن پارت بعد میره پنج قرن بعد دیدی نوشتممممممم دیدییییییی هه هه هه هه
خب با نام و یاد یاتو گامی شروع میکنیم
________________
به سمت منبع صدا برگشتم که با فردی غریبه رو به رو شدم
یه پسر با موهای سفید،پوست شکلاتی که جذابیت خواصی داشت و جذاب تر از اون چشم هاش
خیره به چشماش بودم که رو به کاکو چو گفت
:امممم....کاکوچو ایشون کین؟
قلب از نی سان جواب دادم
:عااا...سلام من ا/ت هستم...ا/ت(فامیلی کاکوچو رو یادم نیست)
با تعجب به من خیره شده بود که نی سان رو به همون پسر گفت
:هی ایزانا این خواهرمه قراره یه مدت اینجا بمونه....مشکلی که نداری؟
فرد روبه روم که ایزانا نام داشت،لبخند چشم بسته ای رو به من زد
:نه اتفاقا خوشحال میشم.....از اشناییت خوشبختم ا/ت سان من ایزانا هستم
از اینکه با پسوند سان صدام کرد کمی دست پاچه شدم
:ای...ایزانا سان..ن..نیازی نیست به اسمم سان اضافه کنین
با همون لبخند گفت
:خب پس ا/ت ...البته تو هم باید بهم بگی ایزانا
خنده ای کردم
:حتما
کاکوچو با صدای اروم همیشگی خطاب به من گفت
:معذب نباشو اینجا رو مثل خونه خودت بدون
به راه پله ای که به طبقات بالا میرفت اشاره کرد
:اتاقت طبقه بالاس اولین اتاق راهرو سمت راست برات امادش کردم برو وسایلتو بزار اونجا
تشکری کردم و خواستم به سمت اتاق حرکت کنم که صدای ایزانا مانعم شد
:وسایلتو من میارم
خواستم مخالفت کنم ولی بدون اینکه جوابی از من بگیره چمدونم رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کرد
۱۵ دقیقه بعد________________
بعد از مرتب کردن وسایلم به سمت طبقه پایین حرکت کردم
ایزانا و کاکوچو هر دو روی کاناپه نشسته بودن و به تلوزیون خیره بودم
رفتم و کنار نی سان نشستم و شروع کردم از اتفاقت این مدت دوری حرف میزدم
:بعد همون روز بارون امد منم چتر نبرده بودم و تا امدم خونه حساااابی خیس شدم بعدشم سرما خوردم و مجبور شدم برم دکتر ...اونجا با یه خانمی اشنا شدم خیلی مهربون بود اسمشم خانم میشیدو هیکاری بود تقریبا ۳۰ سالش میشد
من پشت سر هم صحبت میکردم و نی سان و ایزانا فقط به خاطرات من گوش میدادن
ولی یه چیزی اینجا ازارم میداد
اونم نگاه های خیره ای بود که از طرف ایزانا بود
کاملا مشخص بود بهم خیره شده و همین باعث میشد کمی احساس خجالت کنم
_______________
خب این پارت کوتاه بود چون قراره پارت بعد اخر باشه و قسمت های حساس شروع بشه هاهاهاها😈
۷.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.