"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی کات کرده بودین و....🪐🌱پارت چهارم :////
سوهیون{چرا تنها نشستی؟
میا{اا راستش حالم یکم گرفته بود.
سوهیون{بازم داشتی بهش فکر می کردی؟
میا{سرم رو پایین انداختم و با انگشتام بازی کردم...اوهوم.
سوهیون{میا میدونم سخته ولی اگر بخوای دوباره اون مال خودت کنی باید پیش قدم شی...درسته اشتباه از جیمین بوده که زود قضاوت کرده ولی بهتره تو پیش قدم شی.
میا{خودمو انداختم تو بغلش و گونش رو بوسیدم...خیلی دوست دارم داداشی*بغض*... از بغلش اومدم بیرون که با صدای جیمین دومتر پریدم بالا.
جیمین{از وقتی رسیده بودم متوجه خستگی و بی حالی میا شدم...نزدیک های شام بود که خانوم پارک گفت برم دنبال میا...تقریبا همه جارو گشته بودم ولی میا نبود اومدم بر گردم که با دیدن میا که تو بغل سوهیون روی تخته سنگ نشسته بود خون تو رگام منجمد شد...پوزخند غمگینی زدم و به طرفشون رفتم... اگر معاشره عاشقانتون تموم شد تشریف بیارین شام.
میا{بعد از رفتن جیمین نفس عمیقی کشیدم و به سمت چادر راه افتادم.
نایون{معلوم هست کجایی؟
میا{نایونا بدبخت شدم...داشتم با سوهیون حرف میزدم جیمین منو دید.
نایون{نگران نباش اون خودش از اول سفر با یه عالمه دختر حرف زده و بغلشون کرده...الانم پاشو بریم شام.
*3 ساعت بعد*
جیمین{زل زده بودم به ماه که با تکون های میا به خودم اومدم و نگاهم رو بهش دوختم...از سرما خودش جمع شده بود و داشت میلرزید...بی اختیار به سمتش رفتم و آروم بغلش کردم...سرم رو تو موهاش فرو بردم و خنده ی ریزی کردم مثل همیشه موهاش بوی شامپو بچه میداد...یکم که آروم شدم پتوی اضافی روش انداختم و از کنارش بلند شدم.
*صبح ساعت 7:11*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
@jin_fake
وقتی کات کرده بودین و....🪐🌱پارت چهارم :////
سوهیون{چرا تنها نشستی؟
میا{اا راستش حالم یکم گرفته بود.
سوهیون{بازم داشتی بهش فکر می کردی؟
میا{سرم رو پایین انداختم و با انگشتام بازی کردم...اوهوم.
سوهیون{میا میدونم سخته ولی اگر بخوای دوباره اون مال خودت کنی باید پیش قدم شی...درسته اشتباه از جیمین بوده که زود قضاوت کرده ولی بهتره تو پیش قدم شی.
میا{خودمو انداختم تو بغلش و گونش رو بوسیدم...خیلی دوست دارم داداشی*بغض*... از بغلش اومدم بیرون که با صدای جیمین دومتر پریدم بالا.
جیمین{از وقتی رسیده بودم متوجه خستگی و بی حالی میا شدم...نزدیک های شام بود که خانوم پارک گفت برم دنبال میا...تقریبا همه جارو گشته بودم ولی میا نبود اومدم بر گردم که با دیدن میا که تو بغل سوهیون روی تخته سنگ نشسته بود خون تو رگام منجمد شد...پوزخند غمگینی زدم و به طرفشون رفتم... اگر معاشره عاشقانتون تموم شد تشریف بیارین شام.
میا{بعد از رفتن جیمین نفس عمیقی کشیدم و به سمت چادر راه افتادم.
نایون{معلوم هست کجایی؟
میا{نایونا بدبخت شدم...داشتم با سوهیون حرف میزدم جیمین منو دید.
نایون{نگران نباش اون خودش از اول سفر با یه عالمه دختر حرف زده و بغلشون کرده...الانم پاشو بریم شام.
*3 ساعت بعد*
جیمین{زل زده بودم به ماه که با تکون های میا به خودم اومدم و نگاهم رو بهش دوختم...از سرما خودش جمع شده بود و داشت میلرزید...بی اختیار به سمتش رفتم و آروم بغلش کردم...سرم رو تو موهاش فرو بردم و خنده ی ریزی کردم مثل همیشه موهاش بوی شامپو بچه میداد...یکم که آروم شدم پتوی اضافی روش انداختم و از کنارش بلند شدم.
*صبح ساعت 7:11*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
@jin_fake
۴۹.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.