فصل عشق خونین
فصل ۲ 《 عشق خونین 》
پارت ۶۹
ات : دین دان عزیزم مامانی رو که اذیت نکردی
جیا : اینا منو میخورن باز نگی نگفتی
ات : عه می یونگ دین دان شما مادرتون رو اذیت میکنید
می یونگ : نه اونی هیچ وقت
دین دان: نه .. من نه...
ات : آفرین بچه ها راستی سوی جانگ نیومده
جیا : نه اونی ولی میاد دیگه
ات : بزار زنگی بهش بزنم
دین دان از اغوشش بلند شد و ات شماره سوی جانگ رو گرفت بعد از اول بوق جواب داد
سوی جانگ: اونی جونم ببخشید امروز کمی دیر کردم ولی میام جلو در هستم
ات: اممم باشه
تماس را به پایان رساند و گوشی را میخواست بزاره تو جیب شلوارش که دین دان گفت
دین دان : اونی .. گوشی ...
ات : میخواهی بیا بگیرش
دین دان با حالت کیوتی سمته ات رفت و گوشی را از دستش گرفت و کنارش رو مبل نشست
ات : من برم لباسم رو عوض کنم
جیا: باشه اونی راستی سوی جانگ کی میاد
ات : الان میاد
میفهمید که الان سوی جانگ از سر کار میاد پس زود سمته اتاق اش رفت نمیخواست مزاحم خانواده به این قشنگی بشه وارد اتاق اش شد و به تقویم رو کاغذ نگاه کرد درست بود امروز ۱۲ فوریه بود یعنی سالگرد رفتن جیمین تو همین چند روز بود بغضی گلوش رو اذیت کرد و وارد اتاق شد در را هم بست سمته کمد لباس رفت و هودی جیمین را برداشت رو تخت نشست و هودی را بو کرد اشک هایش سرازیر شدن
ات : تا کی ... ها تا کی ... جیمین .. قلبم درد میکنه ..
گریه هایش زیاد و زیاد تر شد ناگهان قلبش درد گرفت و چشم هایش سیاهی میدید زود دستش را سمته کشو کمد برد و قرص هایش را برداشت و از بطری قرصی برداشت و در دهانش گذاشت و بدونه آب قرص را خورد ... چشم هایش را باز کرد و به هودی نگاه کرد خیلی خیلی دوست دارم فقد و فقد برایه تو زندگی میکنم
_______________ شب ساعت ۹ : ۳ دقیقه
با هوا سرد بیدار شد و به پنچره باز نگاه کرد بادی تندی میوزید و پرده ها را باد میزد اتاق مثل سرد خونه شده بود از شدت سرما ات بلند شد و سمته پنچره رفت با دیدن ماه کامل یاد جیمین افتاد امشب حتما باید خ*ون میخورد "یعنی الان داره چیکار میکنه " این حرفی بود که تو ذهن این دختر بود
پارت ۶۹
ات : دین دان عزیزم مامانی رو که اذیت نکردی
جیا : اینا منو میخورن باز نگی نگفتی
ات : عه می یونگ دین دان شما مادرتون رو اذیت میکنید
می یونگ : نه اونی هیچ وقت
دین دان: نه .. من نه...
ات : آفرین بچه ها راستی سوی جانگ نیومده
جیا : نه اونی ولی میاد دیگه
ات : بزار زنگی بهش بزنم
دین دان از اغوشش بلند شد و ات شماره سوی جانگ رو گرفت بعد از اول بوق جواب داد
سوی جانگ: اونی جونم ببخشید امروز کمی دیر کردم ولی میام جلو در هستم
ات: اممم باشه
تماس را به پایان رساند و گوشی را میخواست بزاره تو جیب شلوارش که دین دان گفت
دین دان : اونی .. گوشی ...
ات : میخواهی بیا بگیرش
دین دان با حالت کیوتی سمته ات رفت و گوشی را از دستش گرفت و کنارش رو مبل نشست
ات : من برم لباسم رو عوض کنم
جیا: باشه اونی راستی سوی جانگ کی میاد
ات : الان میاد
میفهمید که الان سوی جانگ از سر کار میاد پس زود سمته اتاق اش رفت نمیخواست مزاحم خانواده به این قشنگی بشه وارد اتاق اش شد و به تقویم رو کاغذ نگاه کرد درست بود امروز ۱۲ فوریه بود یعنی سالگرد رفتن جیمین تو همین چند روز بود بغضی گلوش رو اذیت کرد و وارد اتاق شد در را هم بست سمته کمد لباس رفت و هودی جیمین را برداشت رو تخت نشست و هودی را بو کرد اشک هایش سرازیر شدن
ات : تا کی ... ها تا کی ... جیمین .. قلبم درد میکنه ..
گریه هایش زیاد و زیاد تر شد ناگهان قلبش درد گرفت و چشم هایش سیاهی میدید زود دستش را سمته کشو کمد برد و قرص هایش را برداشت و از بطری قرصی برداشت و در دهانش گذاشت و بدونه آب قرص را خورد ... چشم هایش را باز کرد و به هودی نگاه کرد خیلی خیلی دوست دارم فقد و فقد برایه تو زندگی میکنم
_______________ شب ساعت ۹ : ۳ دقیقه
با هوا سرد بیدار شد و به پنچره باز نگاه کرد بادی تندی میوزید و پرده ها را باد میزد اتاق مثل سرد خونه شده بود از شدت سرما ات بلند شد و سمته پنچره رفت با دیدن ماه کامل یاد جیمین افتاد امشب حتما باید خ*ون میخورد "یعنی الان داره چیکار میکنه " این حرفی بود که تو ذهن این دختر بود
- ۱۵.۷k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط