فصل عشق خونین
فصل ۲ 《 عشق خونین 》
پارت ۶۸
هوا سرد بود و در قبرستان صدا های کلاغ را شنید میشد بادی آرامی میوزید هوا خیلی تاریک بود و کنار قبر نشسته بود دست گل را باز کرد و تک تک گل ها را گذاشت رو قبر و گفت
ات: از وقتی که رفتی خونه خیلی خالی شده
از رو زمین بلند شد و لباس هایش را از خاک تمیز کرد و دست هایش را تو جیب کافشن اش فروع برد و خنده غمگینی زد
ات : چرا آخه رفتی بعد از رفتن تو عمارت خیلی خالی شده
سمته سنگ قبر رفت و خاک ها را از روش با دستش پاک کرد، و نفس های عميقی کشید موهایش را با میزد گوشیش را گذاشته بود رو سایلنت و بوق ها اش را شنید گوشی را برداشت و با دیدن شماره جیا زود جواب داد
ات : بله جیا
می یونگ : اونی کجایی تو
نفس عميقی کشید که از شدت هوا سرد دودی از دهانش بیرون رفت
ات : اونی قربونت بره می یونگ جان الان میام چیزی لازم نداری
می یونگ : اونی نه فقد تو بیایی برام بسه
ات : الان میام
تماس رو قط کرد و نفس عميقي کشید و گفت
ات : خاله دیگه باید برم ولی بازم میام
اون جا را ترک کرد و سمته ماشینش رفت
راننده اش در را برایه ات باز کرد
جی هان : لیدی کجا میومدی
ات : دیدی که برگشتم
سوار ماشین شد و کمربندش را بست خیره به بیرون شد و بعد از اینکه راننده سوار شد ماشین را روشن کرد و راهی شدن
بازم همان افکار ها بازم همام غصه ها قلبش دیگه نمیتونست دووم بیاره یا فکر کردن اینکه الان جیمین چیکار میکنه حالش خوبه منو یادش هست میگذراند ولی هنوز به خودش نگفته بود که عاشق جیمین هست با صدا جی هان از افکارش بيرون رفت
جی هان : لیدی رسیدم
ات بدونه هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و سمت در رفت صدا زنگ در را بالا برد و بعد از چند دقیقه خدمتکار در را باز کرد هنوز عادت نکرده بود با نبود اجوما
خ: سلام خانم خوشاومدی
ات : ممنون
با همان جواب سرد و کشید کافیشن اش سمته سالن رفت و می یونگ رو دید که سمت اش اومدم و ات در اغوشش گرفت
می یونگ : سلام اونی جون
ات: سلام خانم
جیا : می یونگ اونی رو اذیت نکن خسته هستش
ات : نه اشکالی نداره مکه میشه می یونگ منو خسته کنه
می یونگ را در اغوشش بلند کرد و سمته مبل رفت و نشست دین دان هم سمت اش رفت اون رو هم در اغوشش گرفت
پارت ۶۸
هوا سرد بود و در قبرستان صدا های کلاغ را شنید میشد بادی آرامی میوزید هوا خیلی تاریک بود و کنار قبر نشسته بود دست گل را باز کرد و تک تک گل ها را گذاشت رو قبر و گفت
ات: از وقتی که رفتی خونه خیلی خالی شده
از رو زمین بلند شد و لباس هایش را از خاک تمیز کرد و دست هایش را تو جیب کافشن اش فروع برد و خنده غمگینی زد
ات : چرا آخه رفتی بعد از رفتن تو عمارت خیلی خالی شده
سمته سنگ قبر رفت و خاک ها را از روش با دستش پاک کرد، و نفس های عميقی کشید موهایش را با میزد گوشیش را گذاشته بود رو سایلنت و بوق ها اش را شنید گوشی را برداشت و با دیدن شماره جیا زود جواب داد
ات : بله جیا
می یونگ : اونی کجایی تو
نفس عميقی کشید که از شدت هوا سرد دودی از دهانش بیرون رفت
ات : اونی قربونت بره می یونگ جان الان میام چیزی لازم نداری
می یونگ : اونی نه فقد تو بیایی برام بسه
ات : الان میام
تماس رو قط کرد و نفس عميقي کشید و گفت
ات : خاله دیگه باید برم ولی بازم میام
اون جا را ترک کرد و سمته ماشینش رفت
راننده اش در را برایه ات باز کرد
جی هان : لیدی کجا میومدی
ات : دیدی که برگشتم
سوار ماشین شد و کمربندش را بست خیره به بیرون شد و بعد از اینکه راننده سوار شد ماشین را روشن کرد و راهی شدن
بازم همان افکار ها بازم همام غصه ها قلبش دیگه نمیتونست دووم بیاره یا فکر کردن اینکه الان جیمین چیکار میکنه حالش خوبه منو یادش هست میگذراند ولی هنوز به خودش نگفته بود که عاشق جیمین هست با صدا جی هان از افکارش بيرون رفت
جی هان : لیدی رسیدم
ات بدونه هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و سمت در رفت صدا زنگ در را بالا برد و بعد از چند دقیقه خدمتکار در را باز کرد هنوز عادت نکرده بود با نبود اجوما
خ: سلام خانم خوشاومدی
ات : ممنون
با همان جواب سرد و کشید کافیشن اش سمته سالن رفت و می یونگ رو دید که سمت اش اومدم و ات در اغوشش گرفت
می یونگ : سلام اونی جون
ات: سلام خانم
جیا : می یونگ اونی رو اذیت نکن خسته هستش
ات : نه اشکالی نداره مکه میشه می یونگ منو خسته کنه
می یونگ را در اغوشش بلند کرد و سمته مبل رفت و نشست دین دان هم سمت اش رفت اون رو هم در اغوشش گرفت
- ۱۳.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط