ماه زیبای من 2
ماه زیبای من 2
پارت بیست و ششم (آخر )
_________
ویو ا.ت
نگاهی به یونگی کردم سرش پایین بود و موهاش جلو صورتش ریخته بود داشت پیام میداد فکر کنم برا همین بود که نشناختش
+جین !
_هاا
+این یونگیه
_یونگی !
یونگی سرش رو آورد بالا
_اوههه ...
یونگی بلند شد و با جین دست داد
_چقدر تغییر کردی پسر
#(خنده) میدونم
یونگی جین رو با جنی آشنا کرد
داشتیم غذا میخوردیم که در زده شد
+حتما جیهوپه
رفتم در باز کردم که با جیهوپ و یه دختر و یه بچه مواجه شدم
+هوپی این کیه ؟!
@میام تو میگم
هوپا اومد داخل همه با دیدن اون دختره تعجب کرده بودن
@این ...این یوناست
_+#یونا؟!
@اره خواهر ،خواهر جین
_چییی ؟!
جین سریع بلند شد و روبرو جیهوپ وایستاد
_چی میگی تو معلوم هست ؟!
@اره معلومه ...یونا نمرده بود ...فقط من بهش قول داده بودم که نجاتش بدم و انجام دادم از تیمارستان فراریش دادم
_پس اون دختره ...
@اون یه مریض دیگه بود که رو صورتش اسید ریخته بود برا همین اون رو جای یونا گذاشتیم
جین سریع یونا رو بغل کرد
_میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود کوچولو
¶منم
@این بچه هم ...بچه من و یوناست که الان پنج سالشه من و یونا خیلی ساله ازدواج کردیم و شیش سال پیش یونا حامله شد
+خب دیگه همه دور هم جمع شدن (خنده)
اون ها هم به ما ملحق شدن
#فکر نمیکردم یه روز خودکشی ا.ت به اینجا برسه
و همه دوباره دور هم جمع بشن
+هعیی روزگار
همه(خنده)
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه و بابت تاخیر هایی که تو طول فیک داشتم ببخشید خودتون دیگه قضیه مدرسه و اینا رو میدونید خیلی سخته اگر جایی رو بد نوشتم یا باب میلتون نبود باز هم ببخشید در فیک های بعدی سعی میکنم جبران کنم
دوستون دارم
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIN#fake
پارت بیست و ششم (آخر )
_________
ویو ا.ت
نگاهی به یونگی کردم سرش پایین بود و موهاش جلو صورتش ریخته بود داشت پیام میداد فکر کنم برا همین بود که نشناختش
+جین !
_هاا
+این یونگیه
_یونگی !
یونگی سرش رو آورد بالا
_اوههه ...
یونگی بلند شد و با جین دست داد
_چقدر تغییر کردی پسر
#(خنده) میدونم
یونگی جین رو با جنی آشنا کرد
داشتیم غذا میخوردیم که در زده شد
+حتما جیهوپه
رفتم در باز کردم که با جیهوپ و یه دختر و یه بچه مواجه شدم
+هوپی این کیه ؟!
@میام تو میگم
هوپا اومد داخل همه با دیدن اون دختره تعجب کرده بودن
@این ...این یوناست
_+#یونا؟!
@اره خواهر ،خواهر جین
_چییی ؟!
جین سریع بلند شد و روبرو جیهوپ وایستاد
_چی میگی تو معلوم هست ؟!
@اره معلومه ...یونا نمرده بود ...فقط من بهش قول داده بودم که نجاتش بدم و انجام دادم از تیمارستان فراریش دادم
_پس اون دختره ...
@اون یه مریض دیگه بود که رو صورتش اسید ریخته بود برا همین اون رو جای یونا گذاشتیم
جین سریع یونا رو بغل کرد
_میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود کوچولو
¶منم
@این بچه هم ...بچه من و یوناست که الان پنج سالشه من و یونا خیلی ساله ازدواج کردیم و شیش سال پیش یونا حامله شد
+خب دیگه همه دور هم جمع شدن (خنده)
اون ها هم به ما ملحق شدن
#فکر نمیکردم یه روز خودکشی ا.ت به اینجا برسه
و همه دوباره دور هم جمع بشن
+هعیی روزگار
همه(خنده)
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه و بابت تاخیر هایی که تو طول فیک داشتم ببخشید خودتون دیگه قضیه مدرسه و اینا رو میدونید خیلی سخته اگر جایی رو بد نوشتم یا باب میلتون نبود باز هم ببخشید در فیک های بعدی سعی میکنم جبران کنم
دوستون دارم
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIN#fake
۴.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.