ماه زیبای من 2
ماه زیبای من 2
پارت بیست و پنجم
________
ویو ا.ت
ده سال بعد ....
بعد از رفتن یونگی از کره دو سال بعدش من و جین ازدواج کردیم الان یه دختر کوچیک دو ساله داریم به اسم یونا تو خونه نشسته بودم جین رفته بود بیرون وسیله بخره خیلی دلم برای یونگی تنگ شده بود و ازش هیچ خبری نداشتم تو این ده سال نه به هم پیام دادیم نه زنگ زدیم پیج اینستاش هم عوض شده بود داشتم به یونا نگاه میکردم اون واقعا یه دختر خوشگل بود که به باباش رفته بود یونا همینجوری داشت بازی میکرد که در زده شد
@اخ جون بابایی اوممددد (با لحن بچه گونه تصور کنید حرف های یونا رو )
یونا بدو بدو سمت در رفت
+یونا نیافتیی
برای این مواقع یه طناب رنگی از دستگیره آویزون کرده بود جین که یونا بتونه در رو باز کنه
یونا طناب رو کشید و در باز شد
همینجوری رو مبل نشسته بودم منتظر بودم اون دو تا پدر دختر بیان داخل ولی هیچ خبری نبود
بلند شدم سمت در رفتم
+یونا پس چرا نیامد....
با کسی که جلو در دیدم خشکم زد
+ی،یونگیی(داد)
سریع بغلش کردم
+دلم ...دلم برات تنگ شده بود.
#منم ...این خانم کوچولو رو معرفی نمیکنی ؟!
نگاهی به یونا کردم که داشت با چشمای مشکی و درشتش به یونگی نگاه میکرد
@من یونام تیم یونا ...اسم بابام اوکجین (سوکجین)
یونگی نگاهی به من کرد که صدایی توجهم رو جلب کرد
&عزیزم یونگی بیا چمدان ها رو بگیر
نگاه پر تعجبی به یونگی انداختم که یه دختر اومد چقدر چهرش آشنا بود
&سلام
+آه سلام
#ا.ت این همسر من پارک جنی هست
با اسمش کامل متوجه شدم اون کیه
+ج،جنی؟!
#اره
+همون آیدل معروف کیپاپ و فرانسه
&(لبخند ) بله خودمم
#جنی این ا.ت هست همون دوست چندین و چند سالم که برات داستانش رو تعریف کردم
&اوو ...خوشبختم و خوشحالم که الان حالتون خوبه
+ممنون
راهنماییشون کردم به سمت داخل و بهشون یه اتاق دادم که بتونن اونجا بخوابن جنی بالا بود و یونگی کنار من نشسته بود داشت با یونا بازی میکرد
+چند ساله ازدواج کردین!؟
#دو سالی میشه
+آها
داشتیم حرف میزدیم که جین اومد داخل خونه
_ا.تتت بیا شیر کاکائو خریدمم
جین اومد داخل که با دیدن یونگی انگار عصبانی شد
_این کیه ؟!
....+
ادامه در پست بعدی
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIN#fake
پارت بیست و پنجم
________
ویو ا.ت
ده سال بعد ....
بعد از رفتن یونگی از کره دو سال بعدش من و جین ازدواج کردیم الان یه دختر کوچیک دو ساله داریم به اسم یونا تو خونه نشسته بودم جین رفته بود بیرون وسیله بخره خیلی دلم برای یونگی تنگ شده بود و ازش هیچ خبری نداشتم تو این ده سال نه به هم پیام دادیم نه زنگ زدیم پیج اینستاش هم عوض شده بود داشتم به یونا نگاه میکردم اون واقعا یه دختر خوشگل بود که به باباش رفته بود یونا همینجوری داشت بازی میکرد که در زده شد
@اخ جون بابایی اوممددد (با لحن بچه گونه تصور کنید حرف های یونا رو )
یونا بدو بدو سمت در رفت
+یونا نیافتیی
برای این مواقع یه طناب رنگی از دستگیره آویزون کرده بود جین که یونا بتونه در رو باز کنه
یونا طناب رو کشید و در باز شد
همینجوری رو مبل نشسته بودم منتظر بودم اون دو تا پدر دختر بیان داخل ولی هیچ خبری نبود
بلند شدم سمت در رفتم
+یونا پس چرا نیامد....
با کسی که جلو در دیدم خشکم زد
+ی،یونگیی(داد)
سریع بغلش کردم
+دلم ...دلم برات تنگ شده بود.
#منم ...این خانم کوچولو رو معرفی نمیکنی ؟!
نگاهی به یونا کردم که داشت با چشمای مشکی و درشتش به یونگی نگاه میکرد
@من یونام تیم یونا ...اسم بابام اوکجین (سوکجین)
یونگی نگاهی به من کرد که صدایی توجهم رو جلب کرد
&عزیزم یونگی بیا چمدان ها رو بگیر
نگاه پر تعجبی به یونگی انداختم که یه دختر اومد چقدر چهرش آشنا بود
&سلام
+آه سلام
#ا.ت این همسر من پارک جنی هست
با اسمش کامل متوجه شدم اون کیه
+ج،جنی؟!
#اره
+همون آیدل معروف کیپاپ و فرانسه
&(لبخند ) بله خودمم
#جنی این ا.ت هست همون دوست چندین و چند سالم که برات داستانش رو تعریف کردم
&اوو ...خوشبختم و خوشحالم که الان حالتون خوبه
+ممنون
راهنماییشون کردم به سمت داخل و بهشون یه اتاق دادم که بتونن اونجا بخوابن جنی بالا بود و یونگی کنار من نشسته بود داشت با یونا بازی میکرد
+چند ساله ازدواج کردین!؟
#دو سالی میشه
+آها
داشتیم حرف میزدیم که جین اومد داخل خونه
_ا.تتت بیا شیر کاکائو خریدمم
جین اومد داخل که با دیدن یونگی انگار عصبانی شد
_این کیه ؟!
....+
ادامه در پست بعدی
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIN#fake
۴.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.