رمان :عضو هشتم بی تی اس
رمان :عضو هشتم بی تی اس
نامجون :ات ات (با داد )
تهیونگ:آروم خوابه
نامجون:حالش خوبه؟
تهیونگ :انقدر گریه کرد خوابش برد
نامجون :مرسی
از زبون نامجون
رفتم داخل که دیدم بیدار شده و پاهاشو بغل کرده و داره گریه میکنه
نامجون :ات حالت خوبه ؟
ات:نامجونا من متأسفم(با گریه )
نامجون:اشکالی نداره تقصیر تو نیست که
ات :من دیگه نمیتونم بچه دار بشم
نامجون :چی؟
ات:قبل از اینکه برم کمپانی زنگ زدم دکتر گفت میتونم امروز برم برا جنسیت بچه رفتم بچه پسر بود دکتر بهم گفت خیل باید مواظب باشم چون شاید دیگه نتونم بچه دار بشم (با گریه )
نامجون :لعنت بهم (با داد)
و زد گلدونه کنار میز رو شکوند
شوگا :چیشده ؟
نامجون:هیچی من مادر پی دی نیمو..
شوگا:عههه چیشده خب؟
نامجون:هیچی ولش کن شب بخیر ات بیا بریم تو اتاق خودم بخوابیم
یک هفته بعد
یک هفته گذشت اما به جای اینکه حال ات خوب بشه روز به روز بدتر میشه یک ماه دیگه هم کنسرت داریم از امروز تمرین هامون هم زیاد میشه
تو اتاق تمرین
منیجر :ات بیا
ات:بله
منیجر :تو کجا نامجون
نامجون:با اون کاری که کردین انتظار دارین بهتون اعتماد کنم ؟
منیجر :اوفف خب باشه میخواستم برنامه ی رژیمت رو بهت بدم از امروز شروع میکنی به مدت یک هفته فقط یخ میخوری چیز دیگه ای نخوری یا ؟
ات:باشه
نامجون :چیو باشه ات همینطوری بدنش ضعیفه تازه رژیم بگیره که بدتر هم میشه
منیجر :بخاطر حاملگیش وزن اضافه کرده باید کم کنه
نامجون:بچشو که سقط کردین وزن چی ات از گونی برنج هم سبک تره
منیجر :همین که گفتم
نامجون :مگه...
ات:ول کن بیا بریم باشه از امشب شروع میکنم
نامجون :ات ات (با داد )
تهیونگ:آروم خوابه
نامجون:حالش خوبه؟
تهیونگ :انقدر گریه کرد خوابش برد
نامجون :مرسی
از زبون نامجون
رفتم داخل که دیدم بیدار شده و پاهاشو بغل کرده و داره گریه میکنه
نامجون :ات حالت خوبه ؟
ات:نامجونا من متأسفم(با گریه )
نامجون:اشکالی نداره تقصیر تو نیست که
ات :من دیگه نمیتونم بچه دار بشم
نامجون :چی؟
ات:قبل از اینکه برم کمپانی زنگ زدم دکتر گفت میتونم امروز برم برا جنسیت بچه رفتم بچه پسر بود دکتر بهم گفت خیل باید مواظب باشم چون شاید دیگه نتونم بچه دار بشم (با گریه )
نامجون :لعنت بهم (با داد)
و زد گلدونه کنار میز رو شکوند
شوگا :چیشده ؟
نامجون:هیچی من مادر پی دی نیمو..
شوگا:عههه چیشده خب؟
نامجون:هیچی ولش کن شب بخیر ات بیا بریم تو اتاق خودم بخوابیم
یک هفته بعد
یک هفته گذشت اما به جای اینکه حال ات خوب بشه روز به روز بدتر میشه یک ماه دیگه هم کنسرت داریم از امروز تمرین هامون هم زیاد میشه
تو اتاق تمرین
منیجر :ات بیا
ات:بله
منیجر :تو کجا نامجون
نامجون:با اون کاری که کردین انتظار دارین بهتون اعتماد کنم ؟
منیجر :اوفف خب باشه میخواستم برنامه ی رژیمت رو بهت بدم از امروز شروع میکنی به مدت یک هفته فقط یخ میخوری چیز دیگه ای نخوری یا ؟
ات:باشه
نامجون :چیو باشه ات همینطوری بدنش ضعیفه تازه رژیم بگیره که بدتر هم میشه
منیجر :بخاطر حاملگیش وزن اضافه کرده باید کم کنه
نامجون:بچشو که سقط کردین وزن چی ات از گونی برنج هم سبک تره
منیجر :همین که گفتم
نامجون :مگه...
ات:ول کن بیا بریم باشه از امشب شروع میکنم
۱۱.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.