Best worng

Chapter 1
Part 22
•ویو سومی•
از اون شبی که بورام یهو ناپید شد از استرس حتی خوابم نمیبرد ولی متمعن بودم زندست.ولی...بدم نشدا من با ی ادم جذابببب تو یه اتاقم که حتی اسمشم نمیدونم ساکت رو کاناپه اتاق نشسته بود و تو لپ تاپش بود حتی بهم توجهم نمیکرد حس پوچی میکردم نمیخوام عاشق کسی بشم که من به چپشم نیستم ولی خب باید یکاری میکردم باید میرفتم پیش بورام چون واقعا نیازش داشتم ساعت تقریبا 2 شب شده بود رفتم کنار اقاعه (منظورش تهیونگه)
سومی:عامم..بزار برم سر اصل مطلب اقا.. بورام کجاست؟ (سعی در جدی بودن)
تهیونگ:نمیدونم
خوبه..حتی نگاهمم نکرد
سومی:خیلی خب..تو نمیدونی ولی من میرم و پیداش میکنم...
داشتم دست گیره در رو باز میکردم که اومد جلو در وایستاد
تهیونگ:اجازه نداری(سرد و جدی)
چشه؟
سومی:ببخشید میشه بری کنار
ی قدم اومد نزدیکم که
تهیونگ:یبار میگم نه
دیگه داره سگم میکنه ها
سومی:به تو چه میخوام برم
پسش زدم و رفتم سمت در که اومد هولم داد عقب
تهیونگ:نمیتونی الان بری میفهمی چی میگم(داد)
میدونی عشق حس خوبیه.. ناراحتی هم میشه تحمل کرد.ولی لعنت به بغض..نمسخواستم گریه کنم ولی مگه دادش میزاشت چرا انقدر لوسم گریه مو دید که
تهیونگ:ببخشید دست خودم نبود..
با استینم اشکامو پاک کردم
رفتم نشستم رو تخت
سومی:نیازی که معذرت خواهی نیست!
افرین سومی سرد باش مثل خودش مگه همیشه باید مهربون باشی
صدای قدماش..نفساش قشنگ میشنیدم اومد لبه تخت نشست و زل زد بهم سرمو به طرفش چرخیدم
تهیونگ:بلدم ناز بکشما
سومی:لازم نکرده اقای مسولیت پذیر
نگامون ازش گرفتم و پنجره رو نگاه کردم با دستش دوباره سرمو چرخوند طرف خودش
تهیونگ:خوشم اومد..اوکی قهر باش ولی همچی یه تایمی تموم میشه...سومی
اسمم بلد بود؟الان برگردم که ورژن قبل؟
تهیونگ:من میخوام رو تختم بخوابم میتونی زمین بخوابی
زرشک..پرو
سومی:نخیرم از این خبرا نیست منو برداشتی اوردی اینا یا بهتره بگم دزدیدی...بعد الان داری میگی زمین بخوابم دیگه چی
تهیونگ:چقدر غر میزنی بچه..خیلی خب اگه زمین نمیخوابی باید
ی قدم اومد سمتم که
تهیونگ:کنارم بخوابی..مشکلی نیست
سومی:زمین بخوابم از کنار تو بهتره
بالشت و پتو رو برداشتم و زمین خوابیدم چشامو بستم که خوابم نبرد برگشتم که چشم افتاد به زیر تخت چرا انقدر تاریک بود...انکار هر لحظه ممکن بود ی جن بیاد رو صورتم صداهای عجیب غریب که میشنیدم باعث میشد ده بار بگم خدایا گوه خوردم چرا اومدم زمین بخوابم بالشتو برداشتم و رفتم رو تخت همین که نشستم
تهیونگ:فکر نمیکردم انقدر ترسو باشی
بیداره که اه
سومی:برو اونور فعلن تختتو با من شریکی
بازم اومدم بخوابم که حس کردم دستی دور کمرم حلقه شد
تهیونگ:بالشتمو گذاشتی زیر سرت..عادت دارم ی بالش بقلم باشه
هوففف
سومی:مگه من بالشتم احمق
تهیونگ:فعلن اره
کاری جز تحمل کردن نداشتم اخ بورام منو میذاشتی تو همون انباری بمونم بهتر بود
•ویو جونگکوک•
ساعت 10بود که پاشدم نگاهی به بورام کردم جوری خوابیده بود انگار داره تو خواب چیکار میکنه ببند شدم رفتم دوش بگیرم بعد 5دیقه اومدم بیرون حوله دورم پیچیدم و دیدم بورام پاشده و داره دستگیره درو باز میکنه با صدام وایستاد
جونگکوک:کجا به سلامتی!
برگشت و لبخند ضایعی کرد و گفت
بورام:گشنمه
جونگکوک:وایسا لباس بپوشم بریم پایین
داشت همینجوری نگاه میکرد که وقتی رفتم سمت کمد بفهمید میخوام لباسامو عوض کنم برگشت
جونگکوک:لازم نبود برگردیا
بورام:چرا لازم بود زودباش بپوش
لباسمو پوشیدم و رفتم سمت گوشش و گفتم
جونگکوک:من حاضرم لیتل
ترسید و در رو باز کرد که تا رفتیم پایین
دیدگاه ها (۱۶)

Best worng

Tv girl

Best worng

Best worng

فرشته کوچولوی من ( پارت ۱۳ )گویون : پدرم آمد بغلش کردم نشستی...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 15.

My sweet trouble 28✨چشم‌هاش رو باز کرد. مستی از نگاهش پریده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط