طوفانعشق پارتسیوپنج مهدیهعسگری

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_پنج #مهدیه_عسگری


پسر روبرویی هم به سمت من بچرخه و با تعجب منو بر انداز کنه!!!.....

منم موشکافانه مشغول دید زدنش شدم....یه پسر بور و سفید با چشمای درشت و خوش‌حالت آبی ....

درکل میشه گفت خیلی خوش‌تیپ و جذاب بود....یه دست کت و شلوار شیک سفید با پیرهن ساده تنگ مشکی تنش بود و یه جام که توش مایع سرخ بود توی دستش قرار داشت.....

از پلها که اومدم پایین آروم آروم به سمتشون رفتم که ارمینم به سمتم اومد و دستشو پشت کمرم گذاشت و به اون سمتی که بود هلم داد.....

با لبخند به من نگاه کرد و بعد سرشو به سمت اون پسره برگردوند و گفت:معرفی میکنم آراد جان....عشق من آوا.....

اوه شت...پس داداشش این بود؟!؟....چه جیگریم هست!!!....

با گفتن این حرف از زبون آرمین چشمای پسره گشاد شد و با حیرت گفت:چییی؟!....

آرمین ابرویی بالا انداخت و گفت:مگه چیز عجیبی؟!؟؟.....

آراد به خودش اومد و اخماشو شدید توهم کشید و گفت:عجیب که هست ....اونم خیلی....آخه ندیده بودم تو بعد آیلین سمت هیچ دختری بری....

بازم آیلین!!!....آخه یعنی این آیلین کیه که هی اینا میگن؟!؟.....خیلی برام جای سوال داشت!!!.....


یعنی قبلاً دوست دختر آرمین بوده؟!....شایدم نامزدش و یا حتی زنش بوده!!!.....اینجور که معلومه خیلیم دوسش داشته....ولی خب چرا الان باهم نیستن؟!....

اینا سوالاتی بودن که ذهنم مشغول کرده بودن......
دیدگاه ها (۵)

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_شیش #مهدیه_عسگریآرمین با فک منقبض شده ...

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_هفت #مهدیه_عسگریداشتم شربت می‌خوردم که...

چشم آبی یا قهوه ای؟همه نظر بدن 💚

بچها تعداد کمه رمان و شات کنین😩 💚

part ¹²ا.ت: اولا که داد نزن اینجا بیمارستانه، دوما یا بیا بش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط