طوفان عشق پارت سی و شیش مهدیه عسگری
#طوفان_عشق #پارت_سی_و_شیش #مهدیه_عسگری
آرمین با فک منقبض شده ای محکمتر منو به خودش چسبوند و ابرویی بالا انداخت و گفت:تو فکر کن دوباره عاشق شدم......
پوزخندی آراد انگار بیشتر آتیشش زد که فشار دستش روی کمرم زیادتر شد ....جوری که دیگه حس کردم کمرم داره اون وسط له میشه.....
ناله خفیفی که کردم باعث شد سر آرمین به سمتم بچرخه و با دیدن حالت صورتم به قضیه پی ببره و فشار دستشو کم کنه و با صدای آرومی بگه:ببخشید عزیزم حواسم نبود.....
سری تکون دادم که صدای آراد باعث شد سر هردومون به سمتش بچرخه:ولی با این حال من فکر میکنم این خانوم خیلی با تجربه باشن که تونستن عشق آیلین و از قلبت بیرون کنن و عشق خودشونو توی قلبت بشونن........
با این حرفش حس کردم آتیش گرفتم.....منظورش از تجربه چیه؟!....
یعنی من دختره آویزون و خرابیم که آرمین و از راه بدر کردم؟!؟؟؟؟؟؟؟......
آرمین با خشم نگاش کرد و بدون اینکه جوابشو بده رو کرد به من و گفت: عزیزم بریم با بقیه آشنات کنم.....
با اخم و بی حوصلگی سری به معنای باشه تکون دادم و با هم به سمت بقیه مهمون ها رفتیم.....
آرمین منو به همه به عنوان نامزدش معرفی کرد که بعضیا عادی و بعضیا با حسادت و بعضی های دیگه با خوشحالی بهمون تبریک بگن.....
از اول مهمونی تا حالا نگاه های خیره و موشکافانه ی آراد داشت اذیتم میکرد و منم چاره ای نداشتم جز اینکه با خوردن میوه و شیرینی سر خودمو گرم کنم.....
آرمینم که یه گروه دختر پسر دورش کرده بودن و مشغول بگو بخند بودن......
دیگه حوصلم داشت فجیح سر میرفت....سر و صداها هم ناجور روی مخم بود....
قبلاً اصلا اینطوری نبودم...مخصوصا توی مهمونی ها....محال بود حوصلم سر بره....
همش درحال رقص و شیطنت بودم....تازه عاشق سر و صدا و شلوغی هم بودم....
ولی انگار آرمین آوای قدیم و کشته بود و به جاش آوای جدیدی متولد شده بود....
(اینم دوپارت تقدیم شما عزیزان💚 به جبران دو روز گذشته🙃 💚 )
آرمین با فک منقبض شده ای محکمتر منو به خودش چسبوند و ابرویی بالا انداخت و گفت:تو فکر کن دوباره عاشق شدم......
پوزخندی آراد انگار بیشتر آتیشش زد که فشار دستش روی کمرم زیادتر شد ....جوری که دیگه حس کردم کمرم داره اون وسط له میشه.....
ناله خفیفی که کردم باعث شد سر آرمین به سمتم بچرخه و با دیدن حالت صورتم به قضیه پی ببره و فشار دستشو کم کنه و با صدای آرومی بگه:ببخشید عزیزم حواسم نبود.....
سری تکون دادم که صدای آراد باعث شد سر هردومون به سمتش بچرخه:ولی با این حال من فکر میکنم این خانوم خیلی با تجربه باشن که تونستن عشق آیلین و از قلبت بیرون کنن و عشق خودشونو توی قلبت بشونن........
با این حرفش حس کردم آتیش گرفتم.....منظورش از تجربه چیه؟!....
یعنی من دختره آویزون و خرابیم که آرمین و از راه بدر کردم؟!؟؟؟؟؟؟؟......
آرمین با خشم نگاش کرد و بدون اینکه جوابشو بده رو کرد به من و گفت: عزیزم بریم با بقیه آشنات کنم.....
با اخم و بی حوصلگی سری به معنای باشه تکون دادم و با هم به سمت بقیه مهمون ها رفتیم.....
آرمین منو به همه به عنوان نامزدش معرفی کرد که بعضیا عادی و بعضیا با حسادت و بعضی های دیگه با خوشحالی بهمون تبریک بگن.....
از اول مهمونی تا حالا نگاه های خیره و موشکافانه ی آراد داشت اذیتم میکرد و منم چاره ای نداشتم جز اینکه با خوردن میوه و شیرینی سر خودمو گرم کنم.....
آرمینم که یه گروه دختر پسر دورش کرده بودن و مشغول بگو بخند بودن......
دیگه حوصلم داشت فجیح سر میرفت....سر و صداها هم ناجور روی مخم بود....
قبلاً اصلا اینطوری نبودم...مخصوصا توی مهمونی ها....محال بود حوصلم سر بره....
همش درحال رقص و شیطنت بودم....تازه عاشق سر و صدا و شلوغی هم بودم....
ولی انگار آرمین آوای قدیم و کشته بود و به جاش آوای جدیدی متولد شده بود....
(اینم دوپارت تقدیم شما عزیزان💚 به جبران دو روز گذشته🙃 💚 )
۴.۶k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.