داستان من و تو p23
_خونه نمیخواد خودم میرم..
سریع در رو باز میکنه... . میره...
یونگی:بو...
چرا اینقدر باهاش گرم شدم... اصن به من چه...
جیمین:چی چیو به من چه ؟!دور از جونش بمیره تو باید جواب پس بدی!
یونگی:جیمین تو چرا اینجایی اصن هان؟ دنبالمون میکردی ؟
جیمین:بی حوصله! من میرم دنبالش و باهاش ازدواج میکنم چون بورام از من این درخواست رو کرده!
جیمین داشت میترکید از خنده... ویه تست که ببینه واقعا یونگی عاشق بورام یانه! اگه بگه آر
نه...چی میشه ...اصن یهو غیرتی شه بزنه تو فکمم مهم نیست. فقط یه مومنت عاشقانه...قلبم اکلیلی میشه!یوهووووو!
یونگی پوکر میشه :خوب برو بگو.. خوشبخت بشین...
و جیمین خشک به سمت ماشینش میره... این بشر چشه... اول بغلش میکنه حالام که براش مهم نیست!
جیمین:باید خوش شانس با همچین دختری ازدواج میکنییییی...
یونگی:میدونممممم!
بورام به سمت اداره حرکت میکنه... سعی میکنه نفس هاشو کنترل کنه...
_سلام جونگ کوک
کوک:سلامممم...
_ازش باز جویی کردین؟
کوک:آره اطلاعات کافی نداد.. وبعد پرونده رو داد دستش...
بورام پرونده رو باز کرد... ممنون خوبه! ولی بعد سرش گیج میره.. و کوک سریع میگیرش تا نیوفته...
کوک:خوبی بورام؟
_اسپری امو بده فقط...
کوک بدو بدو میره اتاق بورام و با اسپری برمیگرده...
بورام باهاش نفس میگیره...
کوک:خوبی؟
_*سرفه*آره...
کوک:امشب زنه میره بار.
_کدوم؟
کوک:آهههه... همونی با فلیکس ارتباط داره...
میدونی. از این اطلاعاتی که دستمون اومده حدس میزنم ربطی به خانواده ی فلیکس داره...
_پسر خالم؟
کوک:آره...
_امشب دستگیرش میکنم زنیکه رو
کوک:خوبه! قوه میقولی؟
بورام بی توجه میره:لوس!
ولی بعد از اینکه چند قدم رفت وایساد سرشو برگردوند:قهوه میخورم.. تلخ باشه ممنون!
کوک:فرمایش دیگه ای؟
_دوست دارم
کوک:خرم نکن.. ایششش....
_خب دوست بچگیمی دوستت نداشته باشم؟....
کوک:زیاد نزدیک نشو..
_هه
کوک:ببخشید کوچولو
و همونطور آروم از کنار بورام مچ میره اتاقش:قهوه ساز خرابه!
_کوکککککک
جونگ کوک بدو بدو میکنه... و بورام دنبالش...
در آخرین بورام کم میاره و می ایسته...
کوک برای اینکه بورام ناراحت نشه... میره پیشش.. دست بورام رو میگیره... نمیزنه به دست خودش :منو گرفتی! بردییییی!
سریع در رو باز میکنه... . میره...
یونگی:بو...
چرا اینقدر باهاش گرم شدم... اصن به من چه...
جیمین:چی چیو به من چه ؟!دور از جونش بمیره تو باید جواب پس بدی!
یونگی:جیمین تو چرا اینجایی اصن هان؟ دنبالمون میکردی ؟
جیمین:بی حوصله! من میرم دنبالش و باهاش ازدواج میکنم چون بورام از من این درخواست رو کرده!
جیمین داشت میترکید از خنده... ویه تست که ببینه واقعا یونگی عاشق بورام یانه! اگه بگه آر
نه...چی میشه ...اصن یهو غیرتی شه بزنه تو فکمم مهم نیست. فقط یه مومنت عاشقانه...قلبم اکلیلی میشه!یوهووووو!
یونگی پوکر میشه :خوب برو بگو.. خوشبخت بشین...
و جیمین خشک به سمت ماشینش میره... این بشر چشه... اول بغلش میکنه حالام که براش مهم نیست!
جیمین:باید خوش شانس با همچین دختری ازدواج میکنییییی...
یونگی:میدونممممم!
بورام به سمت اداره حرکت میکنه... سعی میکنه نفس هاشو کنترل کنه...
_سلام جونگ کوک
کوک:سلامممم...
_ازش باز جویی کردین؟
کوک:آره اطلاعات کافی نداد.. وبعد پرونده رو داد دستش...
بورام پرونده رو باز کرد... ممنون خوبه! ولی بعد سرش گیج میره.. و کوک سریع میگیرش تا نیوفته...
کوک:خوبی بورام؟
_اسپری امو بده فقط...
کوک بدو بدو میره اتاق بورام و با اسپری برمیگرده...
بورام باهاش نفس میگیره...
کوک:خوبی؟
_*سرفه*آره...
کوک:امشب زنه میره بار.
_کدوم؟
کوک:آهههه... همونی با فلیکس ارتباط داره...
میدونی. از این اطلاعاتی که دستمون اومده حدس میزنم ربطی به خانواده ی فلیکس داره...
_پسر خالم؟
کوک:آره...
_امشب دستگیرش میکنم زنیکه رو
کوک:خوبه! قوه میقولی؟
بورام بی توجه میره:لوس!
ولی بعد از اینکه چند قدم رفت وایساد سرشو برگردوند:قهوه میخورم.. تلخ باشه ممنون!
کوک:فرمایش دیگه ای؟
_دوست دارم
کوک:خرم نکن.. ایششش....
_خب دوست بچگیمی دوستت نداشته باشم؟....
کوک:زیاد نزدیک نشو..
_هه
کوک:ببخشید کوچولو
و همونطور آروم از کنار بورام مچ میره اتاقش:قهوه ساز خرابه!
_کوکککککک
جونگ کوک بدو بدو میکنه... و بورام دنبالش...
در آخرین بورام کم میاره و می ایسته...
کوک برای اینکه بورام ناراحت نشه... میره پیشش.. دست بورام رو میگیره... نمیزنه به دست خودش :منو گرفتی! بردییییی!
۳.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.