به دود سیگارش نگاه کردم، زندگیمان را هم را همینطور دود کر
به دود سیگارش نگاه کردم، زندگیمان را هم را همینطور دود کرد و فرستاد هوا با اکراه سیگار را از دستانش گرفتم و با تمام دلخوری هایی که اخیراً برایم ایجاد کرده بود. گفتم: به فکر من که نیستی حداقل به فکر ریه هات باش.در آنی از لحظه پودرش کردم و خاکسترش دستم را سوزاند دخترک احمقی نثارم کرد و سیگار دیگری روشن کرد. اینبار دیگر برایم اهمیتی نداشت که مدتیست بینمان شکر آب و است و از بغل و قلب میانمان خبری نیست. دیگر برایم اهمیت نداشت که مدتیست قبل از خواب برایش شب بخیری سند نکردم و غرغر هایم را ریختم کنار بغض و قورتشان دادم. دیگر اهمیتی نداشت که فقط گاهی به او میگویم: بیرون؟ و او هم ساعت و مکان را مشخص میکند.دیگر برایم اهمیتی نداشت که برایم اهمیت داشت در مقابلش فرو نشکنم. صدایش کردم و صدایم لرزید، از شدت بغض چانه و لب هایم شروع به لرزیدن کرد به او گفتم که دوستش دارم و هق هق و اصوات نامفهوم گله و اصوات نامفهوم، سیگار از دستانش افتاد و مات و مبهوت به سمت من آمد، در حالی که او را پس زدم اما مرا در آغوشش خود حل کرد. و گیر افتادم بین حصار دستانش.
همچنان هق هق ها ادامه داشت دوستش داشتم دوستم داشت. دستانش را گرفتم و با ته مانده هق هقی گفتم او تنها دلخوشی من است درین زندگی تاریک و برخلاف تمام آرمان هایم که روزی فکر میکردم میتوانم تنها تمام مسیر را طی کنم. ولی این امر تنها در کنار او برایم میسر بود به او گفتم بودنش بهتر از نبودنش است و شاید در نبودش همه چیز سر جایش باشد اما من نه.
دستانم را محکم فشرد و گفت تو منی دیگری . من بدون من هیچ است.
محی
خزعبلات.
همچنان هق هق ها ادامه داشت دوستش داشتم دوستم داشت. دستانش را گرفتم و با ته مانده هق هقی گفتم او تنها دلخوشی من است درین زندگی تاریک و برخلاف تمام آرمان هایم که روزی فکر میکردم میتوانم تنها تمام مسیر را طی کنم. ولی این امر تنها در کنار او برایم میسر بود به او گفتم بودنش بهتر از نبودنش است و شاید در نبودش همه چیز سر جایش باشد اما من نه.
دستانم را محکم فشرد و گفت تو منی دیگری . من بدون من هیچ است.
محی
خزعبلات.
۲۹.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۱