ده سال رو تموم کرده بودم که پدرم بهترین کادو رو واسم خرید

ده سال رو تموم کرده بودم که پدرم بهترین کادو رو واسم خرید،همون اسکیتی که همیشه آرزوشو داشتم... اسکیتو پا کردم؛ضربه گیرها رو بستم ،کلاهشو سرم گذاشتم و رفتم تو کوچه کنار دوستام که داشتن اسکیت بازی می کردن... با اولین قدم افتادم ، بد افتادم... گوشم پر از صدای خنده شد... سخت تر از چیزی بود که فکر می کردم...دستم رو گرفتم به دیوار و بلند شدم، تا دستمو ول کردم ، باز خوردم زمین...حالا به جای خنده مسخره م می کردن... می‌گفتن برو خونه برنامه کودک ببین، می گفتن امشب تو خواب اسکیت بازی کن ... می گفتن تو نمی تونی... دروغ چرا حالم از این جمله بهم می خورد، از اینکه بهم بگن تو‌ نمی تونی ... با شلوار خاکی رفتم‌ خونه...مادرم شلوارم رو تکوند و رفتم تو اتاقم... تا صبح با بغض فکر کردم... خوابم نمی برد... انگار یکی داشت تو گوشم داد می زد تو نمی تونی...من نمی تونم؟ این سوال خوره ی جونم شد... باید خودم رو به خودم ثابت می کردم نه هیچکس دیگه ای... صبح که شد اسکیت رو پا کردم و رفتم بیرون ... شروع کردم به تمرین کردن... حتما می پرسید بازم افتادی؟ آره تا دلتون بخواد... ولی از افتادن نترسیدم ،‌ دیگه حتی از دیوار هم کمک نگرفتم... رو پای خودم وایسادم و افتادم ... خودم شلوار خاکیم رو تکوندم... حتما می پرسید بازم بهت خندیدن؟ آره ... زیاد ...ولی خنده شون ناراحتم نمی کرد... فقط بهم انگیزه می داد ... چون من هدف داشتم... چون می خواستم به خودم ثابت کنم می تونم به چیزی که می خوام برسم...چند ماه بعد تو محل مسابقه اسکیت گذاشتیم ... از همه جلو زدم ...بدون کلاه ، بدون ضربه گیر ، بدون شلوار خاکی...
حالا خیلی سال هست که وقتی بهم میگن تو نمی تونی فقط لبخند می زنم ... انگیزه م هزار برابر میشه ...صبور میشم ... خیلی سال هست که هیچکس نمی تونه با تحقیر و توهین توانایی هام رو زیر سوال ببره ... خیلی سال هست که به جای تسلیم شدن ، به جای دست روی دست گذاشتن و تایید « تو نمی تونی » دیگران ، به خودم ثابت می‌کنم که به هر چیزی که بخوام می تونم‌ برسم... حتی اگه سخت تر از چیزی باشه که فکر می کردم


دیدگاه ها (۱)

سازت رابا بهار کوک کنمرا با چشم‌هات...

نمی گذرددلم از تو...در عجبم!اینگونه کهدوستت دارم...نه در آغو...

‌تعهد، یعنی یک نفر از یک گوشه ی شهر،و دیگری از گوشه ی دیگرش،...

کسی چه می‌داندسال ها بعدوقتی توموهای کنار شقیقه ات سفید شده ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

حالم از خودم بهم می خوره...چرا رفتی آخه.. چیکار کردم...نزدیک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط