پارت۷
#پارت۷
بعد از اینکه آزمایش دادیم رفتیم یه پاساژ و کلی خرید کردیم رادمان واسم یه عالمه لباس بیرونی،تو خونه،مجلسی
خرید یه عالم لوازم آرایش از بین این همه خرید فقط یکیش که عاشقش شدم گوشی که واسم خرید اولین عکسی هم که گرفتیم باهاش تو ماشین بود که من سرم رو شونه رادمان و رادمانم سرش رو تکیه داده به سر من
به آزمایش که رسیدیم خاستم منم پیاده بشم که
رادمان:تو کجا وایسا جواب میگیرم میام
من: باشه
رادمان رفت و بعد یه ربع اومد
با لبخند جواب رو گذاشت رو پام و گفت: ماهور خانوم تا سفیدی موهات ور در خودمی
این یعنی جواب مثبت بوده
لبخندی زدم که رادمان دستمو گرفت و بوسید و حرکت کرد سمت خونه خودشون
من: منو بر نمبگردونی
رادمان: نه فردا میریم محضر واسه عقد خانوادتم فردا میان
سر تکون دادم و چشام بستم خابم میومد تصمیم گرفتم تا برسیم یکم بخابم که واقعی شد و خابم برد
چشامو که باز کردم هوا تاریک بود
منم رو به تخت بودم لباسامم عوض شده بود
رادمان اومد تو
رادمان: به خانوم خرسه خودم
اخم کردم: خودت خرسی
اومد رو تخت و بغلم گرفت
پرسیدم: تو لباسامو عوض کردی
رادمان لبخندی پر شیطنت زد و گفت: اره دیگه
چشام گرد شد محکم زدم به سینش و گفتم: بی تربیت من هنوز زنت نشدم که
رادمان اشاره ای به اینکه بغلش بودم کرد و جوابمو داد:
پس چرا بغلمی
یکه خوردم از جوابش آره راست میگه ها اومدم خودمو بکشم عقب ک محکمتر گرفتم
رادمان: جات همینجاست بعدشم مامان اومد لباساتو عوض کرد
لبخند زدم به این مردونگیش😻
♥️)یه پارت عاشقانه تقدیم شما که مهربونید(♥️
شبتون بخیر✨💛🧡
بعد از اینکه آزمایش دادیم رفتیم یه پاساژ و کلی خرید کردیم رادمان واسم یه عالمه لباس بیرونی،تو خونه،مجلسی
خرید یه عالم لوازم آرایش از بین این همه خرید فقط یکیش که عاشقش شدم گوشی که واسم خرید اولین عکسی هم که گرفتیم باهاش تو ماشین بود که من سرم رو شونه رادمان و رادمانم سرش رو تکیه داده به سر من
به آزمایش که رسیدیم خاستم منم پیاده بشم که
رادمان:تو کجا وایسا جواب میگیرم میام
من: باشه
رادمان رفت و بعد یه ربع اومد
با لبخند جواب رو گذاشت رو پام و گفت: ماهور خانوم تا سفیدی موهات ور در خودمی
این یعنی جواب مثبت بوده
لبخندی زدم که رادمان دستمو گرفت و بوسید و حرکت کرد سمت خونه خودشون
من: منو بر نمبگردونی
رادمان: نه فردا میریم محضر واسه عقد خانوادتم فردا میان
سر تکون دادم و چشام بستم خابم میومد تصمیم گرفتم تا برسیم یکم بخابم که واقعی شد و خابم برد
چشامو که باز کردم هوا تاریک بود
منم رو به تخت بودم لباسامم عوض شده بود
رادمان اومد تو
رادمان: به خانوم خرسه خودم
اخم کردم: خودت خرسی
اومد رو تخت و بغلم گرفت
پرسیدم: تو لباسامو عوض کردی
رادمان لبخندی پر شیطنت زد و گفت: اره دیگه
چشام گرد شد محکم زدم به سینش و گفتم: بی تربیت من هنوز زنت نشدم که
رادمان اشاره ای به اینکه بغلش بودم کرد و جوابمو داد:
پس چرا بغلمی
یکه خوردم از جوابش آره راست میگه ها اومدم خودمو بکشم عقب ک محکمتر گرفتم
رادمان: جات همینجاست بعدشم مامان اومد لباساتو عوض کرد
لبخند زدم به این مردونگیش😻
♥️)یه پارت عاشقانه تقدیم شما که مهربونید(♥️
شبتون بخیر✨💛🧡
۸.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.