پارت۸
#پارت۸
یکم خودمو مرتب کردم و بعد یه دامن شلواری مشکی با یه بولیز کالباسی با شال مشکی پوشیدم
من:رادمان
رادمان که رو تخت دراز شده بود و ساعدش رو چشاش بود
با تعجب رفتم سمتش و دستشو برداشتم چشاش بسته بود
من:رادمان خابیدی
یه دفعه منو کشید سمت خودش که هعیییی کشیدم
من: دیوونه ترسیدم
محکم به خودش فشارم داد و گفت: از آقات میترسی ضعیفه
خودمو ازش جدا کردم
من: پاشو از صبحه تو اتاقیم بریم پایین زشته
رادمان: بیا بوسم کن
من: تا فردا من هیچ تماسی با تو نخواهم داشت
رادمان:عه
من: بعله
سری تکون داد و جلوتر از من رفت بیرون
خندیدم به این قهر کردنش
پشت سرش رفتم بیرون رو پله ها منتظرم بود
رسیدم بهش و با هم رفتیم پایین
یه پسر شبیه رادمان پایین در حالی که یه فنجون که حتما داخلش قهوه بود ما رو دید
رامان: به به زنداداش
فهمیدم که داداش رادمانه
وووی چه برادر شوهر خوشگلی
من: سلام
رامان: علیک سلام زنداداش خانوم
لبخندی زدم و رفتیم رو مبل های راحتی نشستیم
مامان رادمان که حالا صداش میکردم مامان گفت: عزیزدلم حتما رادمان خستت کرده که تا الان خاب بودی.
خندیدم که رادمان گفت:من خستش کردم؟عجبا خودش سخت پسنده از این مغازه به اون مغازه
چشم غره ای بهش رفتم که رامان دید و بلند خندید
رادمان:زهرمار به چی میخندی
رامان:زنداداش داره با چشم غره هاش از الان زهر چشم میگیره
همه خندیدیم که رادمان خودشو کوبید به مبل و اخم کرد
الهی بگردم چقد ناز شده اینجوری
یکم خودمو مرتب کردم و بعد یه دامن شلواری مشکی با یه بولیز کالباسی با شال مشکی پوشیدم
من:رادمان
رادمان که رو تخت دراز شده بود و ساعدش رو چشاش بود
با تعجب رفتم سمتش و دستشو برداشتم چشاش بسته بود
من:رادمان خابیدی
یه دفعه منو کشید سمت خودش که هعیییی کشیدم
من: دیوونه ترسیدم
محکم به خودش فشارم داد و گفت: از آقات میترسی ضعیفه
خودمو ازش جدا کردم
من: پاشو از صبحه تو اتاقیم بریم پایین زشته
رادمان: بیا بوسم کن
من: تا فردا من هیچ تماسی با تو نخواهم داشت
رادمان:عه
من: بعله
سری تکون داد و جلوتر از من رفت بیرون
خندیدم به این قهر کردنش
پشت سرش رفتم بیرون رو پله ها منتظرم بود
رسیدم بهش و با هم رفتیم پایین
یه پسر شبیه رادمان پایین در حالی که یه فنجون که حتما داخلش قهوه بود ما رو دید
رامان: به به زنداداش
فهمیدم که داداش رادمانه
وووی چه برادر شوهر خوشگلی
من: سلام
رامان: علیک سلام زنداداش خانوم
لبخندی زدم و رفتیم رو مبل های راحتی نشستیم
مامان رادمان که حالا صداش میکردم مامان گفت: عزیزدلم حتما رادمان خستت کرده که تا الان خاب بودی.
خندیدم که رادمان گفت:من خستش کردم؟عجبا خودش سخت پسنده از این مغازه به اون مغازه
چشم غره ای بهش رفتم که رامان دید و بلند خندید
رادمان:زهرمار به چی میخندی
رامان:زنداداش داره با چشم غره هاش از الان زهر چشم میگیره
همه خندیدیم که رادمان خودشو کوبید به مبل و اخم کرد
الهی بگردم چقد ناز شده اینجوری
۷.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.