پارت۶
#پارت۶
با زمزمه هایی که زیر گوشم شنیدم چشامو باز کردم و به صدا گوش دادی
رادی:ماهور خانومی.خوشگل ماهوری..خانومم.عروسکم پاشو دیگه
من:بیدارم بیدارم
رادمان نیمخیز شد و لپمو کشید:صبحت بخیر عروسک
خریدم بغلش:صبح توهم بخیر
بغلم کرد و بلند شد
من:عهده بزار بخوابم
همانطور که به سمت سرویس میرفت جوابمو داد:نخیر امروز قراره بریم آزمایش و اینا بدیم
لبو لوچم آویزون شد
جلوی در سرویس گذاشتم زمین و گفت:بلدی بری یا ببرمت
زدم به بازوش گفتم:بی تربیت
رفتم سرویس و کارامو انجام دادم
اومدم بیرون یکم آرایش که شامل خط چشم و رژ بود کردم
مانتو بلند آبی با ساپورت مشکی و شال آبی و کفش مشکی
حلقه نشونمو با ساعتم دستم کردم رفتم بیرون
از مامان و مارال خدافظی کردیم و رفتیم با رادمان بیرون
سوار ماشینش که یه سوزوکی بود شدیم
و رادمان حرکت کرد سمت شهر
من:رادی
رادی:جونم
من:شما شهر زندگی میکنین
رادی:بعله خانوم خانوما
کنجکاو برگشتم سمتش و پرسیدم:پس چجوری منو دیدی؟
رادمان همونجور که دستمو گرفت گذاشت رو دنده جواب داد:اومده بودم دنبال ریما که خونه مادربزرگمه
من:مگه ریما شهر نمیمونه؟
رادی:نخیر خانوم تابستونا باید بیاد روستا
سر تکان دادم
من:بعدشم منو دیدی و به دل نه صد دل عاشقم شدی
تک خنده ای کرد و گفت:من؟عاشق تو؟حرفا میزنیا
اخم کردم:یعنی چی
رادمان:بابام گفت که بدنت بمن وگرنه عاشقت نیستم
بغض کردم
سرمو انداختم پایین وبا دستام بازی کردم
آروم با بغض گفتم:پس منو برگردون خونمون
محکم زد رو ترمز که چون کمربند زده بودم پرت نشدم جلو
رادمان:ببینمت
سرمو پایینتر انداختم
صورتمو برگردوند و بادقت نگام کرد رو چشای پر اشکم ثابت شد
رادمان:قربونش برم من چرا گریه میکنه
من:منو ببر خونمون
رادمان:بابا شوخی کردم من عزیزدلم
چشام گرد شد بیجور داشت شوخی میکرد من بغض کردم
من:بیجور
بلند خندید و لپمو کشید و بوسید
یه آهنگ شاد گذاشت و دستمو گرفت بوسید و بعدش گذاشت رو دنده
رادمان:به سوی شهر برو که رفتیم
خندیدم
رادی:جان که تو میخندی
(اینم یه پارت طولانی😉 شبتون بخیر😘 )
با زمزمه هایی که زیر گوشم شنیدم چشامو باز کردم و به صدا گوش دادی
رادی:ماهور خانومی.خوشگل ماهوری..خانومم.عروسکم پاشو دیگه
من:بیدارم بیدارم
رادمان نیمخیز شد و لپمو کشید:صبحت بخیر عروسک
خریدم بغلش:صبح توهم بخیر
بغلم کرد و بلند شد
من:عهده بزار بخوابم
همانطور که به سمت سرویس میرفت جوابمو داد:نخیر امروز قراره بریم آزمایش و اینا بدیم
لبو لوچم آویزون شد
جلوی در سرویس گذاشتم زمین و گفت:بلدی بری یا ببرمت
زدم به بازوش گفتم:بی تربیت
رفتم سرویس و کارامو انجام دادم
اومدم بیرون یکم آرایش که شامل خط چشم و رژ بود کردم
مانتو بلند آبی با ساپورت مشکی و شال آبی و کفش مشکی
حلقه نشونمو با ساعتم دستم کردم رفتم بیرون
از مامان و مارال خدافظی کردیم و رفتیم با رادمان بیرون
سوار ماشینش که یه سوزوکی بود شدیم
و رادمان حرکت کرد سمت شهر
من:رادی
رادی:جونم
من:شما شهر زندگی میکنین
رادی:بعله خانوم خانوما
کنجکاو برگشتم سمتش و پرسیدم:پس چجوری منو دیدی؟
رادمان همونجور که دستمو گرفت گذاشت رو دنده جواب داد:اومده بودم دنبال ریما که خونه مادربزرگمه
من:مگه ریما شهر نمیمونه؟
رادی:نخیر خانوم تابستونا باید بیاد روستا
سر تکان دادم
من:بعدشم منو دیدی و به دل نه صد دل عاشقم شدی
تک خنده ای کرد و گفت:من؟عاشق تو؟حرفا میزنیا
اخم کردم:یعنی چی
رادمان:بابام گفت که بدنت بمن وگرنه عاشقت نیستم
بغض کردم
سرمو انداختم پایین وبا دستام بازی کردم
آروم با بغض گفتم:پس منو برگردون خونمون
محکم زد رو ترمز که چون کمربند زده بودم پرت نشدم جلو
رادمان:ببینمت
سرمو پایینتر انداختم
صورتمو برگردوند و بادقت نگام کرد رو چشای پر اشکم ثابت شد
رادمان:قربونش برم من چرا گریه میکنه
من:منو ببر خونمون
رادمان:بابا شوخی کردم من عزیزدلم
چشام گرد شد بیجور داشت شوخی میکرد من بغض کردم
من:بیجور
بلند خندید و لپمو کشید و بوسید
یه آهنگ شاد گذاشت و دستمو گرفت بوسید و بعدش گذاشت رو دنده
رادمان:به سوی شهر برو که رفتیم
خندیدم
رادی:جان که تو میخندی
(اینم یه پارت طولانی😉 شبتون بخیر😘 )
۳۶.۹k
۱۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.