مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁶¹
# (لبخند)
_سلام هیونگ
میره بغلش*
؟ سلاممم کوک چطوری بچه؟
_ خوبم مرسی
روبه لانا*
لانا دست از لپ اون بکش بیا اینطرف
+اومدم
سلام
؟ سلام زن داداش
_خب خب لانا ایشون داداش من نامجونه و ایشونم زنشون میا
علامت میا♡
علامت نامجون☆
هیونگ ایشونم همسرم لاناست
☆ سلام خوشبختم
+سلام همچنین
♡ خوش اومدید
+ممنونم
~اهم اهم
_به به تهیونگ خان از این طرفا
~ گمشووو چشم سفید فکر نکن زن گرفتی بزرگ شدی توهنوز بچه ایییی بچههه
+سلام تهیونگ
~بههههههه ببین کی اینجاست لانا خانم
~+🫂
& اهم ماهم اینجا بوق دیگهه
تهیونگ و لانا از هم جدا میشن
+سلاممم چطوری عزیزم؟
&سلام (سرد)
+ببینم هنوزم از دستم ناراحتی؟
باور کن حال پدربزرگم خیلی وخیم بود باید میرفتم (مثل سگ دروغ داره میگه)
&هومم دروغ نگو تهیونگ و جیمین تو این چند ساعت همه چیز بهمون تعریف کردن
☆ منم شاهدم زن داداش
_ که اینطورررر
چپ چپ به تهیونگ و جیمین نگاه میکنه *
+خیله خب من تسلیم پس بهم حق بده خودمم خبر نداشتم که ازدواج کردی امروز صبح مامان بهم گفت
& اشکال نداره منم جات بودم حتی اگه میدونستمم نمیومدم
حالا بیا بغلم
+&🫂
از بغل هم میان بیرون*
☆خوش اومدید بنشینید چایی بیارم
پنج ساعت بعد*
ویو لانا
بعد از چند ساعت حرف زدن و اشنا شدن باهاشون جیمین پیشنهاد بازی داد
#بچه ها بیاین بازیییی
+چه بازی؟
#جرعت حقیقت
☆ خوبههه
بیا اینم از بطری خببب این طرف پرسش این طرف پاسخ
جیمین چرخوند که رسید به یونا و تهیونگ
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁶¹
# (لبخند)
_سلام هیونگ
میره بغلش*
؟ سلاممم کوک چطوری بچه؟
_ خوبم مرسی
روبه لانا*
لانا دست از لپ اون بکش بیا اینطرف
+اومدم
سلام
؟ سلام زن داداش
_خب خب لانا ایشون داداش من نامجونه و ایشونم زنشون میا
علامت میا♡
علامت نامجون☆
هیونگ ایشونم همسرم لاناست
☆ سلام خوشبختم
+سلام همچنین
♡ خوش اومدید
+ممنونم
~اهم اهم
_به به تهیونگ خان از این طرفا
~ گمشووو چشم سفید فکر نکن زن گرفتی بزرگ شدی توهنوز بچه ایییی بچههه
+سلام تهیونگ
~بههههههه ببین کی اینجاست لانا خانم
~+🫂
& اهم ماهم اینجا بوق دیگهه
تهیونگ و لانا از هم جدا میشن
+سلاممم چطوری عزیزم؟
&سلام (سرد)
+ببینم هنوزم از دستم ناراحتی؟
باور کن حال پدربزرگم خیلی وخیم بود باید میرفتم (مثل سگ دروغ داره میگه)
&هومم دروغ نگو تهیونگ و جیمین تو این چند ساعت همه چیز بهمون تعریف کردن
☆ منم شاهدم زن داداش
_ که اینطورررر
چپ چپ به تهیونگ و جیمین نگاه میکنه *
+خیله خب من تسلیم پس بهم حق بده خودمم خبر نداشتم که ازدواج کردی امروز صبح مامان بهم گفت
& اشکال نداره منم جات بودم حتی اگه میدونستمم نمیومدم
حالا بیا بغلم
+&🫂
از بغل هم میان بیرون*
☆خوش اومدید بنشینید چایی بیارم
پنج ساعت بعد*
ویو لانا
بعد از چند ساعت حرف زدن و اشنا شدن باهاشون جیمین پیشنهاد بازی داد
#بچه ها بیاین بازیییی
+چه بازی؟
#جرعت حقیقت
☆ خوبههه
بیا اینم از بطری خببب این طرف پرسش این طرف پاسخ
جیمین چرخوند که رسید به یونا و تهیونگ
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۸k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط