My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part²⁹🪐🦖
چکابشو انجام داد... همه چیز کاملا خوب بود تا اینکه جونگکوک رو دم در دیدن..
به ماشین تکیه داده بود و انگار منتظر کسی بود...
نامجون پوفی کشید و آروم دم گوش تهیونگ گفت..
نامجون: حتما اومده تورو از من بگیره هرچی گفت نادیده میگیری باشه...؟
تهیونگ سری تکون داد و آروم با کمک نامجون شروع به حرکت کرد..
در کمال تعجب جونگکوک یه نیم نگاه هم به اونها ننداخت و این حتی نامجون رو متعجب کرد...
یکدفعه یه دختر خیلی زیبا با روپوش پزشکی به سمت جونگ کوک رفت..
بغلش کرد و لبش رو بوسید...
تهیونگ و نامجون با بهت به تصویر روبه رو نگاه میکردند..
تهیونگ نمیتونست تصویر مقابلش رو حذف کنه...
پوزخندی زد و پیش خودش گفت..
"دیدی تهیونگ؟ توهم دو روز بودی گولشو میخوردی اون ادعا هایی که داشت همش الکی بود ، خوب نگاه کن ببین چه زود جایگزین پیدا کرده ، ببین چقدر با مهربونی بغلش کرده و میبوستش...؟ اون فقط برای تو بی رحم بود تهیونگ.." .
نامجون کمکش کرد که سوار ماشین بشه...
با اینکه جونگکوک هیچ محبتی و توجهی برای تهیونگ به خرج نداده بود اما تهیونگ تو این چند روز وابسته همون پرخاشگری و خشن بودن جونگکوک شده بود..
اما چاره ای نداشت میدونست اگه پیشش بمونه آسیب میبینه...
نفس عمیقی برای فرو دادن بغضش داد و سرشو به پنجره تکیه داد..
نمیدونست همچین هفده سالگی چرتی داره...
حاضر بود بره برای خرج خودش و پدرش گدایی کنه اما سرنوشتش اینقدر بیرحم به بازی گرفته نشه..
نامجون با ناراحتی به سمتش برگشت و با مهربونی زاتی گفت...
نامجون: خوبی تهیونگ..؟
تهیونگ لبخندی خسته ای زد و آروم زیر لب گفت...
تهیونگ: خوبم هیونگ نگران نباش..
به خونه نامجون رسیدن...
نامجون سریع از ماشین پیاده شد و کمک کرد که تهیونگ پیاده بشه..
جین با پیشبند آشپزخونه دم در منتظر اونا بود...
وقتی به نامجون رسید بغلش کرد و گونشو بوسید.. به تهیونگ که رسید اول با محبت نگاهش کرد آروم بغلش کرد که جای عملش درد نگیره...
تهیونگ لبخندی به این خانواده بیش از حد بینظیر زد و ته دلش خوشحال بود که همچین هیونگ هایی گیرش اومده..
جین از سر راه کنار رفت و به تهیونگ کمک کرد که وارد خونه بشه...
تهیونگ آروم به سمت کاناپه توی هال رفت و نشست..
ناگهان یاد چیزی افتاد... به نامجون که داشت با جین حرف میزد نگاه کرد و منتظر شد تا حرفش تموم بشه.. وقتی دید حرفشون تموم شده حرفشو زد...
تهیونگ: نامجونا اگه یادت باشه اولین بار که تو خونه جونگکوک همو ملاقات کردیم تو به من گفتی که نه همسری داری نه معشوقه ای اما جین هیونگ همسر توعه چرا اون حرفو زدی..؟
نامجون لبخند دستپاچه ای زد و به جین که داشت با حرص و تهدیدوار براش نقشه قتلشو میکشید نگاه کرد و گفت....
_ _ _ _ _
هاییییی...✨
گزارش نکنین..!😑
Part²⁹🪐🦖
چکابشو انجام داد... همه چیز کاملا خوب بود تا اینکه جونگکوک رو دم در دیدن..
به ماشین تکیه داده بود و انگار منتظر کسی بود...
نامجون پوفی کشید و آروم دم گوش تهیونگ گفت..
نامجون: حتما اومده تورو از من بگیره هرچی گفت نادیده میگیری باشه...؟
تهیونگ سری تکون داد و آروم با کمک نامجون شروع به حرکت کرد..
در کمال تعجب جونگکوک یه نیم نگاه هم به اونها ننداخت و این حتی نامجون رو متعجب کرد...
یکدفعه یه دختر خیلی زیبا با روپوش پزشکی به سمت جونگ کوک رفت..
بغلش کرد و لبش رو بوسید...
تهیونگ و نامجون با بهت به تصویر روبه رو نگاه میکردند..
تهیونگ نمیتونست تصویر مقابلش رو حذف کنه...
پوزخندی زد و پیش خودش گفت..
"دیدی تهیونگ؟ توهم دو روز بودی گولشو میخوردی اون ادعا هایی که داشت همش الکی بود ، خوب نگاه کن ببین چه زود جایگزین پیدا کرده ، ببین چقدر با مهربونی بغلش کرده و میبوستش...؟ اون فقط برای تو بی رحم بود تهیونگ.." .
نامجون کمکش کرد که سوار ماشین بشه...
با اینکه جونگکوک هیچ محبتی و توجهی برای تهیونگ به خرج نداده بود اما تهیونگ تو این چند روز وابسته همون پرخاشگری و خشن بودن جونگکوک شده بود..
اما چاره ای نداشت میدونست اگه پیشش بمونه آسیب میبینه...
نفس عمیقی برای فرو دادن بغضش داد و سرشو به پنجره تکیه داد..
نمیدونست همچین هفده سالگی چرتی داره...
حاضر بود بره برای خرج خودش و پدرش گدایی کنه اما سرنوشتش اینقدر بیرحم به بازی گرفته نشه..
نامجون با ناراحتی به سمتش برگشت و با مهربونی زاتی گفت...
نامجون: خوبی تهیونگ..؟
تهیونگ لبخندی خسته ای زد و آروم زیر لب گفت...
تهیونگ: خوبم هیونگ نگران نباش..
به خونه نامجون رسیدن...
نامجون سریع از ماشین پیاده شد و کمک کرد که تهیونگ پیاده بشه..
جین با پیشبند آشپزخونه دم در منتظر اونا بود...
وقتی به نامجون رسید بغلش کرد و گونشو بوسید.. به تهیونگ که رسید اول با محبت نگاهش کرد آروم بغلش کرد که جای عملش درد نگیره...
تهیونگ لبخندی به این خانواده بیش از حد بینظیر زد و ته دلش خوشحال بود که همچین هیونگ هایی گیرش اومده..
جین از سر راه کنار رفت و به تهیونگ کمک کرد که وارد خونه بشه...
تهیونگ آروم به سمت کاناپه توی هال رفت و نشست..
ناگهان یاد چیزی افتاد... به نامجون که داشت با جین حرف میزد نگاه کرد و منتظر شد تا حرفش تموم بشه.. وقتی دید حرفشون تموم شده حرفشو زد...
تهیونگ: نامجونا اگه یادت باشه اولین بار که تو خونه جونگکوک همو ملاقات کردیم تو به من گفتی که نه همسری داری نه معشوقه ای اما جین هیونگ همسر توعه چرا اون حرفو زدی..؟
نامجون لبخند دستپاچه ای زد و به جین که داشت با حرص و تهدیدوار براش نقشه قتلشو میکشید نگاه کرد و گفت....
_ _ _ _ _
هاییییی...✨
گزارش نکنین..!😑
۸.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲