'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁴⁸
_______
تهیونگ
_______
خدمتکار:شاهزاده تهیونگ،پدرتون اظهارتون کرده،لطفا به اتاق مطالعهشون تشریف ببرین
تهیونگ:ممنون الان میرم.
فنجون قهوه رو،روی سينی که تو دست خدمتکار بود گذاشتم و بالکن سرد قصر رو ترک کردم.
نزدیک راهپله بود که یکی صدام زد..برگشتم به سمت صدا،جینآئه با قدمهای بلند نزدیکم شد
جینآئه:میری نزد پدرت!
تهیونگ:آره،مطمئنم میخواد راجع به همین موضوع حرف بزنه
جینآئه:چیکار میکنی؟
تهیونگ:قبولش میکنم،نمیشه که الان پاپس بکشم
جینآئه:مواظب باش،جوری حرف نزنی که همه بدونن داری نقش بازی میکنی
تهیونگ:خيالت راحت،مواظبم
جینآئه:همیشه که اینجوری میگی بیشتر نگران میشم.
تهیونگ:نگرانی درکار نیست،باشه همنطور که قول دادم من واسه تو هرکاری میکنم،این که چیزی نیست
جینآئه:ولی هرطور که باشه این یه بازی خيلی دشواره و ما نمیدونیم قراره آخرش چی بشه،شاید ما باختیم و اونا برنده این بازی شدن
تهیونگ:درسته شروع بازی دست اونا بود،اما قرار نیست تو بازی که طرحش دست ماست اونا برنده بشه،بعدی صحبت با بابام از جان میخوام که بره دنبال اون پسره
جینآئه:موفق باشی،امیدوارم گند نزنی(آخرش رو با لبخند گفت)
تهیونگ:اونقدرهم خرابکار که نیستم هی بابا
جینآئه:شوخی کردم عجله کن الان دیر میشه
تهیونگ:باشه بعدا میببینمت
جینآئه:باشه باشه برو دیگه
با دستش به سمت پلهها هولم داد پله اول رو پایین رفتم و دوباره برگشتم
تهیونگ:من رفتم!!!
جینآئه:برو دیگه
تهیونگ:آخه،میشی یچیزی بدی یه کوچولو انرژی بگیرم
جینآئه:بروووو
تهیونگ:بعدا میخوامممم
با پایان اومدن از پلهها و رسیدن به آخرین پله دیگه جینآئه تو دیدم نبود،نزدیک در اتاق مطالعه بابام شدم،از تو اتاق صداهای ميومد گوشم رو چسبوندم به در و روی صداها تمرکز کردم اما چیزی خاص نبود فقط آیماه، فقط من و فقط این ازدواج نفرین شده،پُف کلافهِ کشیدم در زدم با شنیدن صدا بابا وارد اتاق شدم،بابام با دیدنم لبخند زدُ رو به مامانم گفت
شاه:اگه میدونستم زن دادنش باعث میشه دیگه در بزنه و بعدش وارد اتاق بشه خیلی قبل اینکارو کرده بودم.
جملهش رو تموم کرد برگشت سمتم
شاه:بیا تو،درو همه ببند
جلوتر اومدم درو بستم و کنار در تکیه دادم به دیوار
تهیونگ:خب،خبریه اینجا همهرو جمع کردی!!
شاه:بیشتر از من که تو باخبری شیطون،این همه وقت مخفی کردی آخرش دستت رو شد
تهیونگ:مخفی کردم چیو؟
شاه:عشقت نسبت به آیماه رو،مگه همینطور نیست،نکنه یادت رفته به مامانت گفتی یا آیماه یا مرگ؟
زیر لب زمزمه کردم
تهیونگ:مرگ،پوفف،اونم واسه آیماه،کارخونه دروغ سازی قصر کیم،با کارکنان با تجربه،
به ذهنيت مسخرم خندیدم که از چشم اونا دور نموند
شاه:تهیونگ،میخندی نکنه حرف منو مسخره میکنی
تهیونگ:نه راستش یه جوک جان یادم اومد ادامه بدین.
غلط املایی بود معذرت 💫🎀
نظرتون؟؟
خوشحال میشم یه لایک و کامنت کنی..🥰
خب درمورد فیک بعدی،میخواستم سریعا شروعش کنم چون سناریوهای زیادی تو سرمه واسه فیکهای بعد این،و میخواستم همنجوری سریع سریع بزارم،ولی خب از اونجایی که شماهام مدرسه دارین پس صبر میکنم تا این فیک تموم بشه بعدش فیک بعدی رو شروع میکنم(نگاه چه ادمین خوبی دارین،قدرش رو بدونین😘😊)
پس فیک بعدی رو میزارم واسه بعد،اما یه کوچولو بگم،شخصیت اصلی جیهوپه،و در انتخاب ژانر راستش نمیدونم،زامبی و یا مافیای،(خودم هردو رو دوس دارم)
P⁴⁸
_______
تهیونگ
_______
خدمتکار:شاهزاده تهیونگ،پدرتون اظهارتون کرده،لطفا به اتاق مطالعهشون تشریف ببرین
تهیونگ:ممنون الان میرم.
فنجون قهوه رو،روی سينی که تو دست خدمتکار بود گذاشتم و بالکن سرد قصر رو ترک کردم.
نزدیک راهپله بود که یکی صدام زد..برگشتم به سمت صدا،جینآئه با قدمهای بلند نزدیکم شد
جینآئه:میری نزد پدرت!
تهیونگ:آره،مطمئنم میخواد راجع به همین موضوع حرف بزنه
جینآئه:چیکار میکنی؟
تهیونگ:قبولش میکنم،نمیشه که الان پاپس بکشم
جینآئه:مواظب باش،جوری حرف نزنی که همه بدونن داری نقش بازی میکنی
تهیونگ:خيالت راحت،مواظبم
جینآئه:همیشه که اینجوری میگی بیشتر نگران میشم.
تهیونگ:نگرانی درکار نیست،باشه همنطور که قول دادم من واسه تو هرکاری میکنم،این که چیزی نیست
جینآئه:ولی هرطور که باشه این یه بازی خيلی دشواره و ما نمیدونیم قراره آخرش چی بشه،شاید ما باختیم و اونا برنده این بازی شدن
تهیونگ:درسته شروع بازی دست اونا بود،اما قرار نیست تو بازی که طرحش دست ماست اونا برنده بشه،بعدی صحبت با بابام از جان میخوام که بره دنبال اون پسره
جینآئه:موفق باشی،امیدوارم گند نزنی(آخرش رو با لبخند گفت)
تهیونگ:اونقدرهم خرابکار که نیستم هی بابا
جینآئه:شوخی کردم عجله کن الان دیر میشه
تهیونگ:باشه بعدا میببینمت
جینآئه:باشه باشه برو دیگه
با دستش به سمت پلهها هولم داد پله اول رو پایین رفتم و دوباره برگشتم
تهیونگ:من رفتم!!!
جینآئه:برو دیگه
تهیونگ:آخه،میشی یچیزی بدی یه کوچولو انرژی بگیرم
جینآئه:بروووو
تهیونگ:بعدا میخوامممم
با پایان اومدن از پلهها و رسیدن به آخرین پله دیگه جینآئه تو دیدم نبود،نزدیک در اتاق مطالعه بابام شدم،از تو اتاق صداهای ميومد گوشم رو چسبوندم به در و روی صداها تمرکز کردم اما چیزی خاص نبود فقط آیماه، فقط من و فقط این ازدواج نفرین شده،پُف کلافهِ کشیدم در زدم با شنیدن صدا بابا وارد اتاق شدم،بابام با دیدنم لبخند زدُ رو به مامانم گفت
شاه:اگه میدونستم زن دادنش باعث میشه دیگه در بزنه و بعدش وارد اتاق بشه خیلی قبل اینکارو کرده بودم.
جملهش رو تموم کرد برگشت سمتم
شاه:بیا تو،درو همه ببند
جلوتر اومدم درو بستم و کنار در تکیه دادم به دیوار
تهیونگ:خب،خبریه اینجا همهرو جمع کردی!!
شاه:بیشتر از من که تو باخبری شیطون،این همه وقت مخفی کردی آخرش دستت رو شد
تهیونگ:مخفی کردم چیو؟
شاه:عشقت نسبت به آیماه رو،مگه همینطور نیست،نکنه یادت رفته به مامانت گفتی یا آیماه یا مرگ؟
زیر لب زمزمه کردم
تهیونگ:مرگ،پوفف،اونم واسه آیماه،کارخونه دروغ سازی قصر کیم،با کارکنان با تجربه،
به ذهنيت مسخرم خندیدم که از چشم اونا دور نموند
شاه:تهیونگ،میخندی نکنه حرف منو مسخره میکنی
تهیونگ:نه راستش یه جوک جان یادم اومد ادامه بدین.
غلط املایی بود معذرت 💫🎀
نظرتون؟؟
خوشحال میشم یه لایک و کامنت کنی..🥰
خب درمورد فیک بعدی،میخواستم سریعا شروعش کنم چون سناریوهای زیادی تو سرمه واسه فیکهای بعد این،و میخواستم همنجوری سریع سریع بزارم،ولی خب از اونجایی که شماهام مدرسه دارین پس صبر میکنم تا این فیک تموم بشه بعدش فیک بعدی رو شروع میکنم(نگاه چه ادمین خوبی دارین،قدرش رو بدونین😘😊)
پس فیک بعدی رو میزارم واسه بعد،اما یه کوچولو بگم،شخصیت اصلی جیهوپه،و در انتخاب ژانر راستش نمیدونم،زامبی و یا مافیای،(خودم هردو رو دوس دارم)
۱۲.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.