'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁴⁹
______
تهیونگ
______
شاه:اونایی که باید باشن هستن پس میرم سراصل مطلب،منو و مامانت تصمیم اینو داشتیم که تو روزی با آیماه ازدواج کنی،چون آیماه یه دختر نجیبزاده است،و همنطور که باهم فامیل بودیم بعدی این اتفاق رابطه میانمون بهتر از قبل میشه و این میتونه واسه پیشرفت دوطرف کارساز باشه،و از اونجایی که هردو طرف موافقاً پس میخوام سریعتر تاجوتخت رو بهت واگذار کنم و بعدی اون مراسم ازدواجتون.
ملکه:هرچه سریعتر باشه بهتره
شاه:بله،و تو تهیونگ،از این بعد تو تنها یهنفر نیستی،همسر داری،و کنترول قدرت میوفته دستت،من تا جایی که تونستم کارم رو انجام دادم از این بعد رو میسپارم به دست تو،امیدوارم بهتر از من وارد دنیایی قدرت بشی و سر بلندم کنی
تهیونگ:علاقهِ به نشستن روی صندلی شاهی ندارم و قدرت!نمیخوامش،چون قدرت ممکنه باعث بشه فراموش کنم همه ما انسانیم.
شاه:از اینکه بیشتر از خودت و خاندانت به اون مردم فقیر بیچاره فکر میکنی دلم واست میسوزه،هيچوقت نشد دست از یاری اونا برداری
تهیونگ:من تا زندهام اینو فراموش نمیکنم،که منم درست شبیه اونام یه انسان،پس تا جایی که میتونم سعیم رو میکنم تا به اونا کمک کنم
شاه:تو.......
ملکه:بس کنین،موضوع این نیست، پس این بحث مزخرف رو تموم کنین، اگه تهیونگ نمیخواد الان پادشاه بشه پس نیاز نیست بهش فشار بیاریم بعدی مرگمون وارث خاندانمون ایناست پس چه بخواد چه نخواد مجبورن وارد دنیا قدرت بشن،پس الان ازتون میخوام تمومش کنین،شب قراره خواهرم رو برای شام دعوت کنم و باهاش در رابطه به این موضوع حرف بزنم،اگه قبول کردن که مطمئنم میکنن خیلی سریع دست به کار میشیم.
شاه:باشه،اما تهیونگ باید بدونه که روزی باید پادشاه بشه و کنترول قدرت میوفته دستش،
تهیونگ:زمانش که رسید خودم تصمیم میگیرم.
شاه:اگه همقد الانت نبودی تنبیه سختی برات داشتم،تا بدونی که حق نداری تورو بابات وایسی
تهیونگ:پس این بدبختیهای که میکشم اینا چیست نکنه کادومه؟!
ملکه:تهیونگ،ساکت باش(جدی)
تهیونگ:همیشه ساکت باشم،پس چرا خدا بهمون توانایی حرف زدن رو داده،چرا بهمون دهن داده!نکنه میخواد با دهنمون به بقیه زُل بزنیم یاهم برای مکیدن خون بقیه!
شاه:ساکت،ساکت
با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد و پارچ آب شیشهی که روی میز بود رو برداشت و سمتم پرت کرد.
شاه:ساکت باش!!
سرم رو کنار کشیدم پارچ آب از کنار سرم رد شدُ با دیوار برخورد کرد.
زبونم رو تو لُپام فرو کردم و جدی گفتم
تهیونگ:هرموقع تونستم این بدبختیارو تموم کنم اونموقع سکوت میکنم.
ملکه:تروخدا تمومش کنین شب مهمون داریم حداقل الان آروم باشین،لطفا
شاه:هرموقع این پسر خودخواهت ادب شد منم آروم مشینم
ملکه:تهیونگ لطفا حداقل برای من..
تهیونگ:فقط برای تو.
بابام دوباره روی صندلیش نشست روش رو ازم برگردونند به سمت مامانم
شاه:خب!پسرت اعصابم رو بهم ریخته،نظری درمورد هیچ موضوعی ندارم،هرچه خودت بهتر میدونی همون رو انجام بده،الانم میخوام تنها باشم.
همه باهم از اتاق بیرون شدیم..زودتر از اونا به سمت پلهها رفتم که مامانم بازوم رو گرفت
ملکه:تهیونگ،حداقل موقعیت که الان داری رو درک کن،چه بهتر از اینکه پادشاه بشی،حداقل الان به حرفهای بابات گوش بدی،و البته اینم بگم،ما شب مهمون داریم میخوام تا شب حاظر بشی،و رفتارت،درستش کن
بازوم رو از دستش کشیدم و پله اول رو پایین رفتم
تهیونگ:رفتارم دست خودمه اگه انسان ببینم باهاش مث یه انسان رفتار میکنم و اگه حیوون ببینم هرچه دیده از خود دیده،من موقعیتم رو درک میکنم درست گیر کردم به یه بدبختی بزرگ بهتر از این نمیشه.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون
#جمهوری_اسلامی
P⁴⁹
______
تهیونگ
______
شاه:اونایی که باید باشن هستن پس میرم سراصل مطلب،منو و مامانت تصمیم اینو داشتیم که تو روزی با آیماه ازدواج کنی،چون آیماه یه دختر نجیبزاده است،و همنطور که باهم فامیل بودیم بعدی این اتفاق رابطه میانمون بهتر از قبل میشه و این میتونه واسه پیشرفت دوطرف کارساز باشه،و از اونجایی که هردو طرف موافقاً پس میخوام سریعتر تاجوتخت رو بهت واگذار کنم و بعدی اون مراسم ازدواجتون.
ملکه:هرچه سریعتر باشه بهتره
شاه:بله،و تو تهیونگ،از این بعد تو تنها یهنفر نیستی،همسر داری،و کنترول قدرت میوفته دستت،من تا جایی که تونستم کارم رو انجام دادم از این بعد رو میسپارم به دست تو،امیدوارم بهتر از من وارد دنیایی قدرت بشی و سر بلندم کنی
تهیونگ:علاقهِ به نشستن روی صندلی شاهی ندارم و قدرت!نمیخوامش،چون قدرت ممکنه باعث بشه فراموش کنم همه ما انسانیم.
شاه:از اینکه بیشتر از خودت و خاندانت به اون مردم فقیر بیچاره فکر میکنی دلم واست میسوزه،هيچوقت نشد دست از یاری اونا برداری
تهیونگ:من تا زندهام اینو فراموش نمیکنم،که منم درست شبیه اونام یه انسان،پس تا جایی که میتونم سعیم رو میکنم تا به اونا کمک کنم
شاه:تو.......
ملکه:بس کنین،موضوع این نیست، پس این بحث مزخرف رو تموم کنین، اگه تهیونگ نمیخواد الان پادشاه بشه پس نیاز نیست بهش فشار بیاریم بعدی مرگمون وارث خاندانمون ایناست پس چه بخواد چه نخواد مجبورن وارد دنیا قدرت بشن،پس الان ازتون میخوام تمومش کنین،شب قراره خواهرم رو برای شام دعوت کنم و باهاش در رابطه به این موضوع حرف بزنم،اگه قبول کردن که مطمئنم میکنن خیلی سریع دست به کار میشیم.
شاه:باشه،اما تهیونگ باید بدونه که روزی باید پادشاه بشه و کنترول قدرت میوفته دستش،
تهیونگ:زمانش که رسید خودم تصمیم میگیرم.
شاه:اگه همقد الانت نبودی تنبیه سختی برات داشتم،تا بدونی که حق نداری تورو بابات وایسی
تهیونگ:پس این بدبختیهای که میکشم اینا چیست نکنه کادومه؟!
ملکه:تهیونگ،ساکت باش(جدی)
تهیونگ:همیشه ساکت باشم،پس چرا خدا بهمون توانایی حرف زدن رو داده،چرا بهمون دهن داده!نکنه میخواد با دهنمون به بقیه زُل بزنیم یاهم برای مکیدن خون بقیه!
شاه:ساکت،ساکت
با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد و پارچ آب شیشهی که روی میز بود رو برداشت و سمتم پرت کرد.
شاه:ساکت باش!!
سرم رو کنار کشیدم پارچ آب از کنار سرم رد شدُ با دیوار برخورد کرد.
زبونم رو تو لُپام فرو کردم و جدی گفتم
تهیونگ:هرموقع تونستم این بدبختیارو تموم کنم اونموقع سکوت میکنم.
ملکه:تروخدا تمومش کنین شب مهمون داریم حداقل الان آروم باشین،لطفا
شاه:هرموقع این پسر خودخواهت ادب شد منم آروم مشینم
ملکه:تهیونگ لطفا حداقل برای من..
تهیونگ:فقط برای تو.
بابام دوباره روی صندلیش نشست روش رو ازم برگردونند به سمت مامانم
شاه:خب!پسرت اعصابم رو بهم ریخته،نظری درمورد هیچ موضوعی ندارم،هرچه خودت بهتر میدونی همون رو انجام بده،الانم میخوام تنها باشم.
همه باهم از اتاق بیرون شدیم..زودتر از اونا به سمت پلهها رفتم که مامانم بازوم رو گرفت
ملکه:تهیونگ،حداقل موقعیت که الان داری رو درک کن،چه بهتر از اینکه پادشاه بشی،حداقل الان به حرفهای بابات گوش بدی،و البته اینم بگم،ما شب مهمون داریم میخوام تا شب حاظر بشی،و رفتارت،درستش کن
بازوم رو از دستش کشیدم و پله اول رو پایین رفتم
تهیونگ:رفتارم دست خودمه اگه انسان ببینم باهاش مث یه انسان رفتار میکنم و اگه حیوون ببینم هرچه دیده از خود دیده،من موقعیتم رو درک میکنم درست گیر کردم به یه بدبختی بزرگ بهتر از این نمیشه.
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون
#جمهوری_اسلامی
۱۹.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.