'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁴⁶
______
تهیونگ
______
با چندضربه محکم لگدم بلاخره دستگیره در شکست و در باز شد،درو محکم هول دادم و وارد اتاق شدم،
تهیونگ:ایششش(عربده)
سریع به سمتش رفتم و پاهاش رو بالا گرفتم تا بیتونه نفس بگیره،
تهیونگ:داری چیکار میکنی مگه عقل نداری
رنگش پریده بود و دیگه تقلا نمیکرد واسه زنده موندش نکنه واقعا مُرده.
تهیونگ:یکی کمک کنه
جینآئه که کنار در ایستاده بود سریع خودش رو بهمون رسوند،پاهای آیماه رو گرفتُ منم حلقه طناب رو از دوری گردن آیماه بیرون کردم.
روی تخت خوابوندمش،با دستم چند ضربه به صورتش زدم و نبضش رو چک کردم میزد.
تهیونگ:آب بیار.
جینآئه از پارچ کناری تخت مقداری توی لیوان آب ریختُ آورد.
آب رو ریختم روی صورتش تا به خود بیاد،بلاخره نفس حبسشدهاش رو آزاد کرد،چشماش رو باز کرد،مطمئنم اثرضعف الانم تو بدنش بود،مردمک چشماش برق میزد همون رنگِ که قبلا عاشقش بود،ناخداگاه جیغ زد و دستاش رو روی گوشاش گذاشت با صدا لرزون چیزی زمزمه کرد اما نمیشد درست تشخیصش داد.
آیماه:ا..ادوی..ن...و..ول..ولش ک..نن
منظورش چی بود داشت درمورد چی حرف میزد.
جینآئه میخواست مانع گریه کردنش بشه که بیشتر جیغ زد..
چشمم خورد به دمدر که حالاهم خدمتکارا اونجا ایستاده بودن
تهیونگ:برین پیکارتون تا بابام رو عصبی نکردین
همه خدمتکارا رفتن و درو بستن اما ثانیهی نگذشته بود که مامانم وارد اتاق شد..با دیدن وضعیت آیماه به صورتش زد و گفت
ملکه:وای خاک برسرم..چی شده..
چشمام رو به سمت آیماه چرخوندم دیگه نه داد میزد و نه گریه میکرد
از روی تخت بلند شدم و طناب که کف اتاق افتاده بود رو برداشتم،با برداشتن چند قدم خودم رو به مامانم رسوند دستم رو بالا گرفتم
تهیونگ:بفرما،آیماه که اینقدر ازش تعریف میکنی،میخواست خودش رو بُکشه
مامانم منو پس زد و رفت کنار آیماه نشست دستاش رو نوازش وار رو پشت آیماه کشید و با پرسیدن سؤال های پیهم میخواست دلیل کارش رو بدونه.
ملکه:آیماه،دختر قشنگم یچیزی بگو..
آیماه روش رو سمت مامانم چرخوند با اون چشمای درشتش نگاش کرد،داشت مامانم رو هیپنوتیزم میکرد تا هرچه میخواد رو بیتونه راحت به دست بیاره.
آیماه:چی بگم،ها!
ملکه:چرا این کارو کردی؟چرا میخواستی بمیری،اگه زودتر خبر نمیشدن الان تو اینجا نبودی.
پوزخندی زد و در جواب مامانم گفت
آیماه:چی میتونه باشه،من..من نمیخوام بچه کسیو تو شکمم پرورش بدم که منو دوس نداره،اینو نمیخوام،نمیخوام تقاص کاری که بقیه بامن انجام میدن رو تنهایی پس بدم،نمیخوام روی چوبهدار آویخته بشم تا درسِ برای بقیه بشه
ملکه:مگه من بهت نگفتم باهاش حرف میزنم مگه نگفتم قانعش میکنم تا بهای کاری که با تو کرده رو پس بده،تو عروسم میشی آیماه.
تهیونگ:صبر کن مامان ،از چی حرف میزنی،منظورت چیه عروست!میخوای من باهاش ازدواج کنم،هه!میرم میمیرم اما با اون ازدواج نمیکنم اصلا از کجا معلوم باردار بشه،اون یه بهونهست،مامان با دقت بهاطرافت بنگر بزرگترين خنجر رو بهترین افراد زندگیمون بهمون میزنن،اون فقط داره نقش بازی میکنه چون یه بازیگر خیلی خوبه.
آیماه:مگه تو باهام نخوابیدی
تهیونگ:فقط از یههم خوابی،میخوای باردار بشی؟مسخرهست
آیماه:تو باهام رابطه داشتی،خودت رو توم خالی کردی(من نبودم دستم بود،اینو نوشت)،الانم بگو دلیل نمیشه حامله بشم بگو دیگه منتظری چیی....
تهیونگ:خالی کردم،آیماه بس کن این مزخرفات رو هیچکی باور نمیکنه بیشتر از این خودت خجالتزده نکن.
آیماه:حقیقت همينه،و باور کن منم اصلا از این اتفاق خوشحال نيستم،هيچوقت نمیخواستم قبل ازدواج کسی بهم تجا.وز کنه،منم نیاز دارم درک بشم،این رابطه بیشتر از تو به من آسیب زده،تو اگه تو یه روز با دهتا دختر رابطه داشته باشی هيچ اتفاقی نمیافته اما اگه ما با کسی رابطه داشته باشیم،نه رابطه چیه،اگه بهممون تجا.وز بشه اونموقع ما میشم کلفت و هرزه شهر،درک کن واقعا میگم هیچوقت نمیخواستم این اتفاق بیوفته.
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
حمایت 🥲💝
P⁴⁶
______
تهیونگ
______
با چندضربه محکم لگدم بلاخره دستگیره در شکست و در باز شد،درو محکم هول دادم و وارد اتاق شدم،
تهیونگ:ایششش(عربده)
سریع به سمتش رفتم و پاهاش رو بالا گرفتم تا بیتونه نفس بگیره،
تهیونگ:داری چیکار میکنی مگه عقل نداری
رنگش پریده بود و دیگه تقلا نمیکرد واسه زنده موندش نکنه واقعا مُرده.
تهیونگ:یکی کمک کنه
جینآئه که کنار در ایستاده بود سریع خودش رو بهمون رسوند،پاهای آیماه رو گرفتُ منم حلقه طناب رو از دوری گردن آیماه بیرون کردم.
روی تخت خوابوندمش،با دستم چند ضربه به صورتش زدم و نبضش رو چک کردم میزد.
تهیونگ:آب بیار.
جینآئه از پارچ کناری تخت مقداری توی لیوان آب ریختُ آورد.
آب رو ریختم روی صورتش تا به خود بیاد،بلاخره نفس حبسشدهاش رو آزاد کرد،چشماش رو باز کرد،مطمئنم اثرضعف الانم تو بدنش بود،مردمک چشماش برق میزد همون رنگِ که قبلا عاشقش بود،ناخداگاه جیغ زد و دستاش رو روی گوشاش گذاشت با صدا لرزون چیزی زمزمه کرد اما نمیشد درست تشخیصش داد.
آیماه:ا..ادوی..ن...و..ول..ولش ک..نن
منظورش چی بود داشت درمورد چی حرف میزد.
جینآئه میخواست مانع گریه کردنش بشه که بیشتر جیغ زد..
چشمم خورد به دمدر که حالاهم خدمتکارا اونجا ایستاده بودن
تهیونگ:برین پیکارتون تا بابام رو عصبی نکردین
همه خدمتکارا رفتن و درو بستن اما ثانیهی نگذشته بود که مامانم وارد اتاق شد..با دیدن وضعیت آیماه به صورتش زد و گفت
ملکه:وای خاک برسرم..چی شده..
چشمام رو به سمت آیماه چرخوندم دیگه نه داد میزد و نه گریه میکرد
از روی تخت بلند شدم و طناب که کف اتاق افتاده بود رو برداشتم،با برداشتن چند قدم خودم رو به مامانم رسوند دستم رو بالا گرفتم
تهیونگ:بفرما،آیماه که اینقدر ازش تعریف میکنی،میخواست خودش رو بُکشه
مامانم منو پس زد و رفت کنار آیماه نشست دستاش رو نوازش وار رو پشت آیماه کشید و با پرسیدن سؤال های پیهم میخواست دلیل کارش رو بدونه.
ملکه:آیماه،دختر قشنگم یچیزی بگو..
آیماه روش رو سمت مامانم چرخوند با اون چشمای درشتش نگاش کرد،داشت مامانم رو هیپنوتیزم میکرد تا هرچه میخواد رو بیتونه راحت به دست بیاره.
آیماه:چی بگم،ها!
ملکه:چرا این کارو کردی؟چرا میخواستی بمیری،اگه زودتر خبر نمیشدن الان تو اینجا نبودی.
پوزخندی زد و در جواب مامانم گفت
آیماه:چی میتونه باشه،من..من نمیخوام بچه کسیو تو شکمم پرورش بدم که منو دوس نداره،اینو نمیخوام،نمیخوام تقاص کاری که بقیه بامن انجام میدن رو تنهایی پس بدم،نمیخوام روی چوبهدار آویخته بشم تا درسِ برای بقیه بشه
ملکه:مگه من بهت نگفتم باهاش حرف میزنم مگه نگفتم قانعش میکنم تا بهای کاری که با تو کرده رو پس بده،تو عروسم میشی آیماه.
تهیونگ:صبر کن مامان ،از چی حرف میزنی،منظورت چیه عروست!میخوای من باهاش ازدواج کنم،هه!میرم میمیرم اما با اون ازدواج نمیکنم اصلا از کجا معلوم باردار بشه،اون یه بهونهست،مامان با دقت بهاطرافت بنگر بزرگترين خنجر رو بهترین افراد زندگیمون بهمون میزنن،اون فقط داره نقش بازی میکنه چون یه بازیگر خیلی خوبه.
آیماه:مگه تو باهام نخوابیدی
تهیونگ:فقط از یههم خوابی،میخوای باردار بشی؟مسخرهست
آیماه:تو باهام رابطه داشتی،خودت رو توم خالی کردی(من نبودم دستم بود،اینو نوشت)،الانم بگو دلیل نمیشه حامله بشم بگو دیگه منتظری چیی....
تهیونگ:خالی کردم،آیماه بس کن این مزخرفات رو هیچکی باور نمیکنه بیشتر از این خودت خجالتزده نکن.
آیماه:حقیقت همينه،و باور کن منم اصلا از این اتفاق خوشحال نيستم،هيچوقت نمیخواستم قبل ازدواج کسی بهم تجا.وز کنه،منم نیاز دارم درک بشم،این رابطه بیشتر از تو به من آسیب زده،تو اگه تو یه روز با دهتا دختر رابطه داشته باشی هيچ اتفاقی نمیافته اما اگه ما با کسی رابطه داشته باشیم،نه رابطه چیه،اگه بهممون تجا.وز بشه اونموقع ما میشم کلفت و هرزه شهر،درک کن واقعا میگم هیچوقت نمیخواستم این اتفاق بیوفته.
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
حمایت 🥲💝
۱۱.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.