پارت ۴

روزها گذشت و بین تو و جونگ‌کوک چیزی شکل گرفت که هیچ‌کدوم اسمش رو نمی‌گفتین.
نه می‌شد بهش عشق گفت، نه فقط همراهی.
یه پیوند خطرناک بود؛ از اون‌ مدلا که یا نجاتت می‌دن، یا نابودت می‌کنن.
اما هر چی نزدیک‌تر می‌شدی، دنیاش تاریک‌تر می‌شد.
یکی از افرادش لو داده بود که گروه رقیب دنبال شماست.
اون شب تو و جونگ‌کوک وسط انبار متروکه‌ای گیر افتادین، صدای گلوله از بیرون می‌اومد، نفس‌ها تند، نور کم، ترس زیاد.
جونگ‌کوک اسلحه‌اش رو پر کرد و گفت:
«وقتی گفتم دنیای من آسون نیست، منظورم این بود.»
تو جواب دادی:
«من انتخاب کردم، یادت هست؟ توی تاریکی.»
لبخندش همزمان تلخ و زیبا بود.
بعد، بی‌هشدار دستت رو گرفت و کشیدت سمت خودش.
صدای گلوله‌ای از کنار گوش‌تون رد شد، اما تو فقط صدای قلبش رو شنیدی که محکم می‌زد.
نزدیکت شد و گفت:
«قول بده هرچی بشه، سمت منو ول نکنی.»
تو فقط سر تکون دادی…
اون لحظه، بین ترس و هیجان، فهمیدی گاهی عشق درست از وسط خطر به دنیا میاد.
__________________________
-----------

#fake
دیدگاه ها (۱)

پارت ۳

پارت ۲

کیوت ولی خشن پارت ۱۲با صدای گلوله بهوش اومدی و با ترس به اطر...

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط