مرد بود

مرد بود...

و شانه هایش زیر بار حرفهای سنگین خسته بودند،

آنقدر که می توانست سالها بخوابد

و بوی جنازه اش بلند نشود!
دیدگاه ها (۱)

کابـــوسِ امشـــبْ هایــَمــ شده ایــْ تــــو،دومْ شخصِ مفرد...

فکرمبوی سفرۀ عقدی را می‌دهد کهتو را در آیندۀ آرزوهای دیگریرز...

می پرسم مادر؟بلورها راچرا در بوفه می چینی؟می گوید:شکستنی ها ...

احساس نَـــبودَنتتمام غزلهایم را تَمَســخُر میکند...قافیه ها...

ما غرورمان را روی شانه هایمان گذاشته ایم.این بارِ سنگینی است...

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط