p

p⁷

هائوت مثل یخ نشسته بود و هیچ تکونی نمیخورد چون میترسید از فیلیکس
فیلیکس که میمرد برایه اذیت کردن هائون دست اش را گذاشت رو ک*مره هائون
هائون چشم هایش را بست اش شدت ترس کم کم دست اش را برد سمته پهلو اش به پشته مبل تیکه داده بود تکیه اش را راه کرد و صورت اش را نزدیک هائون کرد،
فیلیکس: مگه نگفتم از اتاق بیرون نرو
هائون با لکنت گفت
هائون : یون اسرار ....کرد
فیلیکس دست اش را از ک*مره هائون برداشت و هیچی نگفت مینی نگاه اش اوفتاد سمته هائون و از تو بغل سونگمین جدا شد و سمته هائون رفت
هائون از اینکه فیلیکس دست اش را برداشت از رو ک*مرش نفس‌ عميقی کشید و مینی جلوش ظاهر شد
مینی : شما کی هستی ؟
هائون : هائون هستم و شما
مینی : مینی هستم
مینی زود تو اغوش هائون نشست
هائون : تو خیلی خوشگلی کوچولو
مینی : شما هم خیلی خوشگلی
هائون مینی رو تو بغلش نشوند
هائون : بگو ببینم اینجا چیکار می‌کنی
مینی : اپن عمو خوشتیپه
هائون : سونگمین
مینی : آره فک کنم
هانا : ناهار آماده ست
فیلیکس بدونه هیچ حرفی سمته میز رفت همه یکی یکی رفتن سمته میز ...
مینی در آغوش هائون نشسته بود و هائون با دست هایش به مینی غذا میداد
هائون : بخور دیگه
مینی : سیر‌ شدم
هائون پس بریم یکمی استراحت کنیم
هائون از رو صندلی بلند شد که فیلیکس با اون صدا اش گفت
فیلیکس: غذات تموم نشده
هائون : اشتها ندارم
فیلیکس : من نگفتم چرا نخوردی گفتم باید بخوری
هائون : اما گفتم اشتها ندارم
فیلیکس نگاه سرد اش را به هائون دوخت
هائون زود رو صندلی نشست و با خوشحالی گفت
هائون : من غذا بخورم بعدش میریم
مینی سری تکون داد و هائون چندین لقمه غذا رو خورد و روبه فیلیکس کرد
هائون : من برم اتاقم
دیدگاه ها (۱)

پارت ⁸فیلیکس هیچ حرفی نزن و مشغول خوردن غذا اش بود هائون مین...

پارت ⁹هائون چشم هایش را باز کرد و به سقف خیره بود رو تخت نشس...

p⁶باهاش ازدواج کن باشه این بگه رو به دنیا بیار و خیلی خوشبخت...

P⁵این باعث شد فیلیکس چنان سیلی محکمی بهش بزنه که اوفتاد رو ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط