عشق سخت
عشق سخت
p8
که مادر جونگ کوک دید داره جونگ کوک گریه میکنه
مادر جونگ کوک: عزیزم چرا گریه میکنی
جونگ کوک: مامان من خیلی میترستم
مادر جونگ کوک: نترس خرگوش کوچولوی من چیزی نیست که درست میشه
جونگ کوک با این حرف مادرش یه زره اروم شد که یهو صدای باز شدن در اومد سربازا ریختن توی زیر زمین
یکی از سربازا: دستاتونو بگیرین بالا
مادر جونگ کوک: جونگ کوک هروقت تا سه شمردم پشت سرتو نگاه نکن فقط بدو(با صدای اروم که فقط جونگ کوک بشنوه)
جونگ کوک: اما اخه
مادر جونگ کوک: اما نداره
سرباز: من با شماها نیستم
مادر جونگ کوک: یک
سرباز: دستاتونو ببرین بالا
مادر جونگ کوک: دو
سرباز: اگه به حرفم گوش ندین شلیک میکنم
مادر جونگ کوک: سه(با صدای بلند)
جونگ کوک شروع کرد به دوییدن و توی حیاط به یکی خورد اون اون پدرش بود
جونگ کوک با صورت گریون گف
جونگ کوک: بابا بابا مامان توی زیر زمین گیر کرده باید بریم نجاتش بدیمم
پدر جونگ کوک: جونگ کوک ما نمیتونیم دشمنای من همه اینجا رو پر بمب کردن دیگه وقتی نداریم الان بمب ها میترکه
جونگ کوک: من بدون مامان هیجا نمیامم(با گریه)
پدر جونگ کوک: باشه تو با من بیا بعدش میرم دنبال مامان
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک داشت با باباش فرار میکرد که از عمارت دور شده بود(عکس عمارت اسلاید دوم) که جونگ کوک گفت
جونگ کوک: بابا از عمارت داریم دور میشیم پس مامان چی
پدر جونگ کوک: جونگ کوک دیگه نمیتونیم زمانی تا ترکیدن بمب نیس باید فرار کنیم
جونگ کوک: اما بابا تو قول دادی مامان رو نجات بدیم
جونگ کوک وایستاد و دست پدرش رو ول کرد و شروع کرد دوییدن سمت عمارت که..
p8
که مادر جونگ کوک دید داره جونگ کوک گریه میکنه
مادر جونگ کوک: عزیزم چرا گریه میکنی
جونگ کوک: مامان من خیلی میترستم
مادر جونگ کوک: نترس خرگوش کوچولوی من چیزی نیست که درست میشه
جونگ کوک با این حرف مادرش یه زره اروم شد که یهو صدای باز شدن در اومد سربازا ریختن توی زیر زمین
یکی از سربازا: دستاتونو بگیرین بالا
مادر جونگ کوک: جونگ کوک هروقت تا سه شمردم پشت سرتو نگاه نکن فقط بدو(با صدای اروم که فقط جونگ کوک بشنوه)
جونگ کوک: اما اخه
مادر جونگ کوک: اما نداره
سرباز: من با شماها نیستم
مادر جونگ کوک: یک
سرباز: دستاتونو ببرین بالا
مادر جونگ کوک: دو
سرباز: اگه به حرفم گوش ندین شلیک میکنم
مادر جونگ کوک: سه(با صدای بلند)
جونگ کوک شروع کرد به دوییدن و توی حیاط به یکی خورد اون اون پدرش بود
جونگ کوک با صورت گریون گف
جونگ کوک: بابا بابا مامان توی زیر زمین گیر کرده باید بریم نجاتش بدیمم
پدر جونگ کوک: جونگ کوک ما نمیتونیم دشمنای من همه اینجا رو پر بمب کردن دیگه وقتی نداریم الان بمب ها میترکه
جونگ کوک: من بدون مامان هیجا نمیامم(با گریه)
پدر جونگ کوک: باشه تو با من بیا بعدش میرم دنبال مامان
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک داشت با باباش فرار میکرد که از عمارت دور شده بود(عکس عمارت اسلاید دوم) که جونگ کوک گفت
جونگ کوک: بابا از عمارت داریم دور میشیم پس مامان چی
پدر جونگ کوک: جونگ کوک دیگه نمیتونیم زمانی تا ترکیدن بمب نیس باید فرار کنیم
جونگ کوک: اما بابا تو قول دادی مامان رو نجات بدیم
جونگ کوک وایستاد و دست پدرش رو ول کرد و شروع کرد دوییدن سمت عمارت که..
۲۳.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.