عشق سخت
عشق سخت
p7
توی این فکرا بودم که صدای بادیگار اومد
بادیگارد: ارباب رسیدیم عمارت
جونگ کوک: اها باشه
بعد این حرف جونگ کوک بادیگارد اومد در ماشین رو برای جونگ کوک باز کرد و رفت سمت در عمارت از زیر زمین صدای داد میومد پس حتما پدرم باز داره شکنجه میکنه رفتم داخل عمارت از پله ها رفتم بالا رفتم اتاق بعدش لباس اماده کردم رفتم حموم اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون از پشت سرم صدای پدرم اومد(پدر جونگ کوک اسلاید دوم)
پدر جونگ کوک: جونگ کوک
جونگ کوک: بله پدر
پدر جونگ کوک: تا نیم ساعت دیگه تمرین تیر اندازی حرفه ایت شروع میشه
جونگ کوک: بله فهمیدم
پدر جونگ کوک: خوبه من باید برم برنامه هات دست منشی خصوصیت هست بعد تیر اندازی میتونی تا یک ساعت نیم استراحت کنی و بری سراغ کار بعدی
جونگ کوک: چشم پدر
پدر جونگ کوک: خوبه من دیر میام خونه تو شامتو رو بخور فعلا
جونگ کوک: فعلا
پدر جونگ کوک رفت جونگ کوک از پدرش خوشش نمیومد چون فکر میکرد اون باعث قتل مادرش شده
21سال قبل
جونگ کوک اون موقه هشت سالش بود و با مادرش داشتن فیلم میدیدن که یهو چند تا بادیگارد اومدن توی خونه
بادیگارد: خانوم خانوم ارباب گفتن برین با پسرتون قایم شین دشمنای ارباب به عمارت حمله کردن
مادر جونگ کوک: چی باشه فهمیدم
مادر جونگ کوک جونگ کوک رو بغل کرد و با بادیگاردا شروع کردن به فرار کردن چندتا دشمن اومدن جلو بادیگاردا شروع کردن به تیر اندازی به اونا مامان جونگ کوک رفت به سمت زیر زمین توی زیر زمین پر تجهیزات جنگی بود که..
p7
توی این فکرا بودم که صدای بادیگار اومد
بادیگارد: ارباب رسیدیم عمارت
جونگ کوک: اها باشه
بعد این حرف جونگ کوک بادیگارد اومد در ماشین رو برای جونگ کوک باز کرد و رفت سمت در عمارت از زیر زمین صدای داد میومد پس حتما پدرم باز داره شکنجه میکنه رفتم داخل عمارت از پله ها رفتم بالا رفتم اتاق بعدش لباس اماده کردم رفتم حموم اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون از پشت سرم صدای پدرم اومد(پدر جونگ کوک اسلاید دوم)
پدر جونگ کوک: جونگ کوک
جونگ کوک: بله پدر
پدر جونگ کوک: تا نیم ساعت دیگه تمرین تیر اندازی حرفه ایت شروع میشه
جونگ کوک: بله فهمیدم
پدر جونگ کوک: خوبه من باید برم برنامه هات دست منشی خصوصیت هست بعد تیر اندازی میتونی تا یک ساعت نیم استراحت کنی و بری سراغ کار بعدی
جونگ کوک: چشم پدر
پدر جونگ کوک: خوبه من دیر میام خونه تو شامتو رو بخور فعلا
جونگ کوک: فعلا
پدر جونگ کوک رفت جونگ کوک از پدرش خوشش نمیومد چون فکر میکرد اون باعث قتل مادرش شده
21سال قبل
جونگ کوک اون موقه هشت سالش بود و با مادرش داشتن فیلم میدیدن که یهو چند تا بادیگارد اومدن توی خونه
بادیگارد: خانوم خانوم ارباب گفتن برین با پسرتون قایم شین دشمنای ارباب به عمارت حمله کردن
مادر جونگ کوک: چی باشه فهمیدم
مادر جونگ کوک جونگ کوک رو بغل کرد و با بادیگاردا شروع کردن به فرار کردن چندتا دشمن اومدن جلو بادیگاردا شروع کردن به تیر اندازی به اونا مامان جونگ کوک رفت به سمت زیر زمین توی زیر زمین پر تجهیزات جنگی بود که..
۱۷.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.