خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۱
خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۱
داشتم میرفتم به سمت اتاقم ک صدای نکره ی یه شخص تو گوشم پیچید. واای من چقدر از این بشر بدم میاد! خداکنه لال شی دیگه صدا از حلقومت در نیاد!!! (واا وانی جان برابچ دارن پارت میخونن.. نفرین نکن زشته!)
+به به!! میبینم یک شخص صاحاب اتاق شدن!
_هیون از جلو چشام گمشو حوصلتو ندارم!
+این چه طرزه صحبت با یک دانشجوی پزشکیع!
یهو آمپرم زد بالا! فکر کرده کیه؟؟؟؟
_یه جوری میگه 《دانشجوی پزشکی ام》!! که انگار درمان سرطان رو کشف کرده! واکسن درست کرده! بیماری رو در جهان ریشهکَن کرده!! بابا برو کنار بذار باد بیاد.. جای دیگه اینطوری نگیاا! مسخره ات میکنن گلم!
+اولاً من گل تو نیستم!! دوماً فکر کردی یه تاره موی تو رو من به مینا میدم؟!؟!
_جان؟؟ مینا کیه دیگه؟؟
+میدونم اون چشمای نحس ات چقدر دنبال رابطه ی منو میناعه! اومدم بهت بگم سرت تو زندگیه خودت باش
_بابا خط رو خط شده! مینا کیه؟ رابطه چیه؟
+تو مگه شماره ی منو به اون آیدله ندادی؟!؟! هاان؟! مگه ندادی؟!؟! اصن جه دلیلی داره تو شمارا ی منو داشته باشی؟؟؟ هاان؟؟ به چه دلیل؟؟؟
تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره!!! یارو فکر کرده ما بهش علاقه ملاقه داریم کبکش داره خروس میخونه! چقدر این پسرا اعتماد به نفس دارن!
به چشمم خورد حالا که از این موضوع داره آتیش میگیره یکم اذیتش کنم کرم بریزم! اعضا که نیستن اذیتشون کنم .. یکم این بنده خدارو حرص بدم!
استعداد بازیگریم شکوفا شد.
با چشمای گرد شده نگاش کردم!
+هی..هیون! تو..تو فهمیدی من بهت چه حسی دارم؟
دست و پاهاشو یه لحظه گم کرد و با مِن مِن گفت:
_ی..یعنی چی؟؟ واقعا داری؟!
+هیون شیییی!!!! من خیلی روت کراش داشتم! تو هم دکتری! هم خوشتیپی! هم جذابی! اما.. اما
انگار ک از تعریف من نیشش باز شده بود با هیجان گفت:
_اما چی؟!
+من فکر میکردم این فقط یه حس زودگذره..
_خب خب؟!
+اما.. اما..
_دختر دیوونم نکن! اما چی؟!
+فهمیدم دلم با هر بار دیدنت پرپر میزنه! من دیوونه ات شدم هیون!
دو طرف بازوشو گرفتمو مثله وحشیا تکونش دادمو تو صورتش داد زدم:
میفهمی؟؟؟ دیوونهههههه!
با حیرت داشت به من نگاه میکرد. با دیدن چشمای از کاسه در اومدهاش یهو پقی زدم زیره خنده. خنده نبود که! دیگه نمیتونستم نفس بکشم!
_وانی جان؟ خوبی؟
اوهووو! وانی جان وانی جان میکنه! برای اینکه نقشم خراب نشه و بیشتر حالشو بگیرم جوری میخندیدم که انگار شونه ام داره میلرزه ولی فکر میکرد من دارم گریه میکنم.
+وانی!؟ باشه عزیزم! گریه نکن دیگه..
پسره ی پر رو!! عزیزم چیه؟ آقا از یه طرف از خنده دست و پا میزدیم از یه طرف اینم ول کن ما نبود داشت تکون میداد مارو!
+عشقممممم! گریه نکننننن!
بابا این پسره از ما که روانی تره!!!!!!
نگاش کردم. خرس گنده داره گریه میکنع! بابا خجالتتت....
داشتم میرفتم به سمت اتاقم ک صدای نکره ی یه شخص تو گوشم پیچید. واای من چقدر از این بشر بدم میاد! خداکنه لال شی دیگه صدا از حلقومت در نیاد!!! (واا وانی جان برابچ دارن پارت میخونن.. نفرین نکن زشته!)
+به به!! میبینم یک شخص صاحاب اتاق شدن!
_هیون از جلو چشام گمشو حوصلتو ندارم!
+این چه طرزه صحبت با یک دانشجوی پزشکیع!
یهو آمپرم زد بالا! فکر کرده کیه؟؟؟؟
_یه جوری میگه 《دانشجوی پزشکی ام》!! که انگار درمان سرطان رو کشف کرده! واکسن درست کرده! بیماری رو در جهان ریشهکَن کرده!! بابا برو کنار بذار باد بیاد.. جای دیگه اینطوری نگیاا! مسخره ات میکنن گلم!
+اولاً من گل تو نیستم!! دوماً فکر کردی یه تاره موی تو رو من به مینا میدم؟!؟!
_جان؟؟ مینا کیه دیگه؟؟
+میدونم اون چشمای نحس ات چقدر دنبال رابطه ی منو میناعه! اومدم بهت بگم سرت تو زندگیه خودت باش
_بابا خط رو خط شده! مینا کیه؟ رابطه چیه؟
+تو مگه شماره ی منو به اون آیدله ندادی؟!؟! هاان؟! مگه ندادی؟!؟! اصن جه دلیلی داره تو شمارا ی منو داشته باشی؟؟؟ هاان؟؟ به چه دلیل؟؟؟
تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره!!! یارو فکر کرده ما بهش علاقه ملاقه داریم کبکش داره خروس میخونه! چقدر این پسرا اعتماد به نفس دارن!
به چشمم خورد حالا که از این موضوع داره آتیش میگیره یکم اذیتش کنم کرم بریزم! اعضا که نیستن اذیتشون کنم .. یکم این بنده خدارو حرص بدم!
استعداد بازیگریم شکوفا شد.
با چشمای گرد شده نگاش کردم!
+هی..هیون! تو..تو فهمیدی من بهت چه حسی دارم؟
دست و پاهاشو یه لحظه گم کرد و با مِن مِن گفت:
_ی..یعنی چی؟؟ واقعا داری؟!
+هیون شیییی!!!! من خیلی روت کراش داشتم! تو هم دکتری! هم خوشتیپی! هم جذابی! اما.. اما
انگار ک از تعریف من نیشش باز شده بود با هیجان گفت:
_اما چی؟!
+من فکر میکردم این فقط یه حس زودگذره..
_خب خب؟!
+اما.. اما..
_دختر دیوونم نکن! اما چی؟!
+فهمیدم دلم با هر بار دیدنت پرپر میزنه! من دیوونه ات شدم هیون!
دو طرف بازوشو گرفتمو مثله وحشیا تکونش دادمو تو صورتش داد زدم:
میفهمی؟؟؟ دیوونهههههه!
با حیرت داشت به من نگاه میکرد. با دیدن چشمای از کاسه در اومدهاش یهو پقی زدم زیره خنده. خنده نبود که! دیگه نمیتونستم نفس بکشم!
_وانی جان؟ خوبی؟
اوهووو! وانی جان وانی جان میکنه! برای اینکه نقشم خراب نشه و بیشتر حالشو بگیرم جوری میخندیدم که انگار شونه ام داره میلرزه ولی فکر میکرد من دارم گریه میکنم.
+وانی!؟ باشه عزیزم! گریه نکن دیگه..
پسره ی پر رو!! عزیزم چیه؟ آقا از یه طرف از خنده دست و پا میزدیم از یه طرف اینم ول کن ما نبود داشت تکون میداد مارو!
+عشقممممم! گریه نکننننن!
بابا این پسره از ما که روانی تره!!!!!!
نگاش کردم. خرس گنده داره گریه میکنع! بابا خجالتتت....
۱۳.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.