پارت۳۵

خواهرم با شوهرش و بچش زندگی خوبی داشتن ولی یه روز به طور اتفاقی هر دوشون کشته میشن بعد از کلی تحقیق کردن متوجه میشم پدر تو اینکارو کرده
-چرا خب چه دشمنی داشته؟
-اون با شوهر خواهرم یه معامله میکنه میلیاردی ولی اون میزنه زیرش و پدرت عصبانی میشه و میگه تلافی میکنم بعد از اون هر دوشون میمیرن خواهرم میوفته دنبال انتقام منم بدجور تشنه بودم که تو رو میکشونم تو زندان ولی عجیب عاشقت میشم
-چی
-گوش کن
میخواستم هم به تو نزدیک بشم هم به پدرت برای همین گفتم بریم آکادمی یه آکادمی مسخره و ساختگی تشکیل دادم و رئیس زندانو با پول وسوسه کردم و تو راحت بردم آکادمی هر روز بیشتر عاشقت میشدم ولی تو آکادمی نمیتونستم کاری کنم مزاحم داشتیم برای همین بردمت عمارت و اینکه اره الان اینجاییم و من ازت میخوام خوب فکراتو بکنی
نزدیکشم شدم و لبامو روی لبای نرمش گذاشتم شوکه شد ولی عمیق بوسیدم وقتی جداشدیم گفتم
-قبوله
-عالیه تو زندان آشنا شدیم تو زندان اعتراف کردیم
-😄😄حالا کی بیرون میایم؟
-جرم من که سنگینه ولی اگه فرار کنیم چی؟
-فرار راستکی دیگه🤣🤣
-اره توله


اینم از رمان این کوتاه ترین رمان من بود ولی چون رمان بعدی خیلییی هیجان انگیز تره اینو زود تموم کردم
دیدگاه ها (۳)

پارت ۲

پارت۳

میخوام توی چند پارت جمع کنم این داستانو کسل کننده شده

پارت اول داستان فقط منو تو

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐( یک روانی ) ویو جیمین ا.ت رو آوردن و توی زیر زمین عما...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

تفنگ پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط