پارت 13
پارت 13
فیک=عشق دو طرفه❤
فصل=2
®تو برو من شام بخورم بیام
+خوو..
ویو ایو
من رفتم داخل اتاق داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو نامجون اومد داخل و گفت...
®واو🤤... چرا لختی بیب؟
+داشتمـــ....
ویو ایو
*نزاشت حرفمو کامل بزنم*
®داشتی خودتو واسه من اماده میکردی؟🤤
+ن بابا داشتم لباس عوض میکرم که تو مثل حیوونا اومدی داخل
®به من میگی حیوون😐
+اره بروز ت دیگه کی اینجاست؟
®جنابالی
+(پوز خنده)
®چیه میخندی؟
+هیچی
®خب برو اونور من خستم میخام بخوابم
+ایشش خو
®لباساتم بپوش
+ب ت چه
®خب نپوش اگه نپوشی امشب به نفعه من میشه
+خب میپوشم
®افرین
فلش بک به فردا ظهر
+هومممم چقد خوابیدم عیییی نامی ک هنوز خوابه...هی پاشو لنگ ظهره هیییی(داد)
®چته
+عایییییی من برم دست شویی
®خودش نمیدونه چی کار داره میکنه
+وای چرا یهو حالم بد شد؟...عایییی امروز باید میرفتم دکتر برای سونوگرافی عایییی یادم رفت بزا ببینم ساعت چنده... عیییی ساعت 3 ساعت 2 نوبت داشتم
®عاااااا چخبر ته چرا داد و بیداد میکنی
+امروز نوبت سونوگرافی داشتم یادم رفت
®راس میگی خو حاضر شو برو پایین من الان میام میریم پیش دکتر خصوصی
+باشه
فلش بک به دکتر
علامت دکتر¶
¶سلام بفرمایید
®دکتر زنم حامله س نوبت سونوگرافی میخاستم
¶اها پس 10 دقیقه دیگه به خانمتون بگو بیاد تو
®باشه
فلش بک به 10 دقیقه بعد
®بیا برو تو
+باشه تو همین جا بمون
¶سلام
+سلام دکتر
¶خب بیاین اینجا دراز بکشید
+چشم
فلش بک به عمارت
+عایییییی
®با چته
+هیچی
®برو یکم استراحت کن
+باشه
ویو نامجون
واقعا ناراحت بودم که از چهار تا بچه برام یکی موند و بقیه شون مردن ولی خب اشکالی نداره یکم ایو بارش سبک شد
ویو ایو
اخیششش راحت شدم یکی بچه بهتر از چهارتا بچست چقد بدون بچه خوبه ولی دیگه چیکا کنم بعد چند ماه بچه به دنیا میاد
ولی خوشحالم چون بچه مون پسره اویییییی(ذوق)
از زبان رادمی
ایو رفت استراحت کرد و نامجون رفت یکم برای ایو خرید کنه بعد که نامجون از بیرون اومد عمارت ابو روی مبل نشسته بود و داشت با مادرش صحبت میکرد و اینکه نامجون وارد عمارت شد ایو تلفن رو قطع کرد و نام جون به ایو گفت...
®کی بود؟(یه خورده عصبی)
+مادرم
®اها(دلش خنک شد)
+فک کردی کیه؟
®فک کردمـــــ.....
ادامش پارت 14:)🍥🐇
فیک=عشق دو طرفه❤
فصل=2
®تو برو من شام بخورم بیام
+خوو..
ویو ایو
من رفتم داخل اتاق داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو نامجون اومد داخل و گفت...
®واو🤤... چرا لختی بیب؟
+داشتمـــ....
ویو ایو
*نزاشت حرفمو کامل بزنم*
®داشتی خودتو واسه من اماده میکردی؟🤤
+ن بابا داشتم لباس عوض میکرم که تو مثل حیوونا اومدی داخل
®به من میگی حیوون😐
+اره بروز ت دیگه کی اینجاست؟
®جنابالی
+(پوز خنده)
®چیه میخندی؟
+هیچی
®خب برو اونور من خستم میخام بخوابم
+ایشش خو
®لباساتم بپوش
+ب ت چه
®خب نپوش اگه نپوشی امشب به نفعه من میشه
+خب میپوشم
®افرین
فلش بک به فردا ظهر
+هومممم چقد خوابیدم عیییی نامی ک هنوز خوابه...هی پاشو لنگ ظهره هیییی(داد)
®چته
+عایییییی من برم دست شویی
®خودش نمیدونه چی کار داره میکنه
+وای چرا یهو حالم بد شد؟...عایییی امروز باید میرفتم دکتر برای سونوگرافی عایییی یادم رفت بزا ببینم ساعت چنده... عیییی ساعت 3 ساعت 2 نوبت داشتم
®عاااااا چخبر ته چرا داد و بیداد میکنی
+امروز نوبت سونوگرافی داشتم یادم رفت
®راس میگی خو حاضر شو برو پایین من الان میام میریم پیش دکتر خصوصی
+باشه
فلش بک به دکتر
علامت دکتر¶
¶سلام بفرمایید
®دکتر زنم حامله س نوبت سونوگرافی میخاستم
¶اها پس 10 دقیقه دیگه به خانمتون بگو بیاد تو
®باشه
فلش بک به 10 دقیقه بعد
®بیا برو تو
+باشه تو همین جا بمون
¶سلام
+سلام دکتر
¶خب بیاین اینجا دراز بکشید
+چشم
فلش بک به عمارت
+عایییییی
®با چته
+هیچی
®برو یکم استراحت کن
+باشه
ویو نامجون
واقعا ناراحت بودم که از چهار تا بچه برام یکی موند و بقیه شون مردن ولی خب اشکالی نداره یکم ایو بارش سبک شد
ویو ایو
اخیششش راحت شدم یکی بچه بهتر از چهارتا بچست چقد بدون بچه خوبه ولی دیگه چیکا کنم بعد چند ماه بچه به دنیا میاد
ولی خوشحالم چون بچه مون پسره اویییییی(ذوق)
از زبان رادمی
ایو رفت استراحت کرد و نامجون رفت یکم برای ایو خرید کنه بعد که نامجون از بیرون اومد عمارت ابو روی مبل نشسته بود و داشت با مادرش صحبت میکرد و اینکه نامجون وارد عمارت شد ایو تلفن رو قطع کرد و نام جون به ایو گفت...
®کی بود؟(یه خورده عصبی)
+مادرم
®اها(دلش خنک شد)
+فک کردی کیه؟
®فک کردمـــــ.....
ادامش پارت 14:)🍥🐇
۴.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.