DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 62
هنوز داشت به دیوار نگاه میکرد پرسیدم :
+ چیزی شده ؟
+ بیا اینجا اینو ببین
+ چیه نکنه ترسیدی
+ نه احمق ، به نظرت این دختره ی توی عکس شبیه مارنی نیست ؟
یکم دقتم رو بیشتر کردم و اجزای صورت توی عکس رو تحلیل کردم و بعد از چند ثانیه گفتم:
+ چرا این خود مارنیه ولی عکس اون توی این خونه ی متروکه چیکار میکنه ؟!
+ بیخیال الان ازش عکس میگیرم بعدا به خودش نشون میدیم.
+ باشه
تهیونگ از اون تابلوی توی اتاق عکس گرفت منم به سمت تخت رفتم و گفتم :
+ من توی این اتاق میخوابم
+ منم اینجا میخوابم
+ تو خیلی ترسویی
+ ترسو نیستم فقط میخوام پیش کسی که عاشقشم بخوابم
+ هان!!!
+ خودتو به اون راه نزن تو هم منو دوست داری
+ پس بزار پیشت بخوابم
+ ته توروخدا من ظرفیت این چیزا رو ندارم
+ هیس ساکت شو و بخواب وگرنه منم هرکاری که دوست داشته باشم باهات میکنم اینجا کسی صداتو نمیشنوه پس تو هیچ راه فراری نداری
+ غلط کردم بیا بخواب
تهیونگ :
به سمت رکیتا رفتم و کنارش روی تخت خوابیدم ، حتما باید اینجوری مجبورش کنم بخوابه آخه این خنگ که نمیفهه من چقدر نگرانشم و عاشقشم ولی پررو جوری چسبیده بود به من که منم دیگه داشتم خجالت میکشیدم سرش رو آورد نزدیک گوشم و گفت :
+ عاشقتم کیم تهیونگ
+ من بیشتر عاشقتم مین رکیتا
بعد از این دیگه صدایی ازش نیومد مطمئن شدم خوابش برده منم چشمام رو بستم و خوابیدم.
« زمان حال »
مارنی:
هنوز داشتیم توی جنگل دنبال اون دوتا میگشتیم خیلی نگران بودم به جیمین گفتم :
- رسیدیم ولی اینجا که کسی نیست.
- ولی ماشین رکیتا اینجاست
- وای این رکیتای سر به هوا گوشیش رو تو ماشین جا گذاشته
- من میتونم با جی پی اس تهیونگ رو پیدا کنم مطمئنم پیش هم هستن
- جیمین اگه بلایی سرشون امده باشه چی
- نگران نباش کسی تو جنگل بلایی سرش نمیاد!
حرفی نزدم و دنبال جیمین رفتم.
هرچی میرفتیم جلو تر راه و مکان برام آشناتر میشد
با صدای داد جیمین با سرعت بهش نگاه کردم که دیدم تا بالای زانو رفته توی باتلاق
سریع یک شاخه از درختای بالای باتلاق گرفتم و بهش دادم با کلی زور تونستم تا زانو بکشمش بیرون
& مارنی الان میکشمش و میام بیرون
_ چیو می...
نذاشت جملم تموم بشه و چوب رو کشید و باعث شد که منم بیوفتم تو باتلاق
اما قبل از اینکه فرو برم سریع دوییدم روی تخته سنگ
با داد گفتم:
_ اول خبر بده چیکار میخوای بکنی بیشعور
و دوباره چوب رو بطرفش گرفتم و با هزارتا بدبختی کشیدمش بیرون
نظر💜
#kim_family
part 62
هنوز داشت به دیوار نگاه میکرد پرسیدم :
+ چیزی شده ؟
+ بیا اینجا اینو ببین
+ چیه نکنه ترسیدی
+ نه احمق ، به نظرت این دختره ی توی عکس شبیه مارنی نیست ؟
یکم دقتم رو بیشتر کردم و اجزای صورت توی عکس رو تحلیل کردم و بعد از چند ثانیه گفتم:
+ چرا این خود مارنیه ولی عکس اون توی این خونه ی متروکه چیکار میکنه ؟!
+ بیخیال الان ازش عکس میگیرم بعدا به خودش نشون میدیم.
+ باشه
تهیونگ از اون تابلوی توی اتاق عکس گرفت منم به سمت تخت رفتم و گفتم :
+ من توی این اتاق میخوابم
+ منم اینجا میخوابم
+ تو خیلی ترسویی
+ ترسو نیستم فقط میخوام پیش کسی که عاشقشم بخوابم
+ هان!!!
+ خودتو به اون راه نزن تو هم منو دوست داری
+ پس بزار پیشت بخوابم
+ ته توروخدا من ظرفیت این چیزا رو ندارم
+ هیس ساکت شو و بخواب وگرنه منم هرکاری که دوست داشته باشم باهات میکنم اینجا کسی صداتو نمیشنوه پس تو هیچ راه فراری نداری
+ غلط کردم بیا بخواب
تهیونگ :
به سمت رکیتا رفتم و کنارش روی تخت خوابیدم ، حتما باید اینجوری مجبورش کنم بخوابه آخه این خنگ که نمیفهه من چقدر نگرانشم و عاشقشم ولی پررو جوری چسبیده بود به من که منم دیگه داشتم خجالت میکشیدم سرش رو آورد نزدیک گوشم و گفت :
+ عاشقتم کیم تهیونگ
+ من بیشتر عاشقتم مین رکیتا
بعد از این دیگه صدایی ازش نیومد مطمئن شدم خوابش برده منم چشمام رو بستم و خوابیدم.
« زمان حال »
مارنی:
هنوز داشتیم توی جنگل دنبال اون دوتا میگشتیم خیلی نگران بودم به جیمین گفتم :
- رسیدیم ولی اینجا که کسی نیست.
- ولی ماشین رکیتا اینجاست
- وای این رکیتای سر به هوا گوشیش رو تو ماشین جا گذاشته
- من میتونم با جی پی اس تهیونگ رو پیدا کنم مطمئنم پیش هم هستن
- جیمین اگه بلایی سرشون امده باشه چی
- نگران نباش کسی تو جنگل بلایی سرش نمیاد!
حرفی نزدم و دنبال جیمین رفتم.
هرچی میرفتیم جلو تر راه و مکان برام آشناتر میشد
با صدای داد جیمین با سرعت بهش نگاه کردم که دیدم تا بالای زانو رفته توی باتلاق
سریع یک شاخه از درختای بالای باتلاق گرفتم و بهش دادم با کلی زور تونستم تا زانو بکشمش بیرون
& مارنی الان میکشمش و میام بیرون
_ چیو می...
نذاشت جملم تموم بشه و چوب رو کشید و باعث شد که منم بیوفتم تو باتلاق
اما قبل از اینکه فرو برم سریع دوییدم روی تخته سنگ
با داد گفتم:
_ اول خبر بده چیکار میخوای بکنی بیشعور
و دوباره چوب رو بطرفش گرفتم و با هزارتا بدبختی کشیدمش بیرون
نظر💜
#kim_family
۱۳.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.