رمان 🖤
رمان 🖤
اسم رمان:عشق پایدار
چند پارتی :پارت دوم
شخصیتها
جانگ کوک -ا۰ت-سولی-و بقیه اعضای بی تی اس و ختمت کارا و بادی گاردا
جانگ کوک:اثرات شوهرتع دیگع کوچولو
آنچه گذشت⬆️
شروع
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ا۰ت ویو
از حموم در امدیم من برای جانگ کوک کلی غر زدم جانگ کوکم آخر سرم بلند داد زد و کلی دعوا گرفتیم و اخر بدون خداحافظی رفت🙄
جانگ کوک ویو
از حموم در امدیم بدش ا۰ت کلی غر زد اعصابم داغون شد سرش داد زدم بدش دعوا گرفتیم بدون خدا حافظی دارم میرم پاریس
ا۰ت ویو
نگاهی به ساعت کردم دیدم دیر شده ۱۰ دقیقه وقت دارم آخه مگه الان وقتش بود کوک😒
رفتم سریع ی لباس پوشیدم میخواستیم بریم خرید (لباس ا۰ت اسلاید دوم) بدش آرایش کردم (آرایش ا۰ت اسلاید سوم) کتانیمو پوشیدم (کتانی ا۰ت اسلاید چهارم) کیفمو بر داشتم (کیف ا۰ت اسلاید پنجم)
سولی ویو
چرا دیر کرد این دختر ایشششش
دیدم ا۰ت داره میاد لبش خندون بود اما آمد نزدیک تر دیدم گردنش کلی کبودی هستش پرسیدم ا۰ت گردنت چی شدع؟
ا۰ت هیچی با جانگ کوک س*ک*س کردم
سولی ویو
دیدم ا۰ت چشاش ی جوری هستش منو ا۰ت از پچگی با هم بزرگ شدیم خوانواده هامون باهم رفتو آمد دارن از ا۰ت پرسیدم دیگه چی شده با جانگ کوک دعوات شدع؟
ا۰ت : اهم
سولی: حدس میزدم
سولی: ولش اشکالی ندارع از پاریس آمد باهم آشتی میکنید
ا۰ت:اهم
سولی :دردو مرض اهم کوفتع اهم امروز جان من بیا شاد باش
ا۰ت:اوک
ا۰ت ویو
رفتیم با سولی خرید کردیم آمدیم خونه چون جانک کوک نیستش سولی آمد خونه ما که من تنها نباشم سولی به ختمت کارا گفت فعلا امروز برین خونه
ختمت کارا: چشم خانم
ا۰ت:بیا سولی ی غذای خوش مزه درست کنیم
سولی:اوکی
ا۰ت:دست به کار شدیم برای نودل درست کردن
ی هو گوشی سولی زنگ خورد
سولی:آلو سلام الکس خوبی چرا زنگ زدی؟
الکس:سلام سولی مرسی من خوبم امشب میای بار
سولی:چرا میگه چی شده؟
الکس : امشب قرار ۷ تا از پسرای مهم از پاریس دارن میان
سولی:اسما شونو نمیدونی
الکس : دو تا شونو میدم ی دونه جانگ کوک یدونه دیگه تهیونگ
ا۰ت:سولی چی میگه ؟
سولی : هیچی ا۰ت بمون ی دقیقه
الکس: آلو چرا جواب نمیدی میای؟
سولی : ارع
سولی ویو
خب الان جانگ کوکم داره میاد چون با ا۰ت دعوا کرده ا۰ت رو میبرم لباس سکسی بهش میپوشنم که جانک کوک قشنگ حرسش درآد
ا۰ت :سولی امشب میری بار
سولی: اره اما باهم میریم
ا۰ت: عمران من با تو بیام بار
سولی : قبل از اینکه ازدواج کنی که هرشب بار میومدی امشب جانگ کوک نیست بیابریم
ا۰ت: داخل دلش گفت من که تنهام بزار برم
پارت دوم🖤
۰۰۰۰۰۰
کیف ا۰ت اون سفیده هستش⛓️✨🔗🍫
لایک فراموش نشه🍫💗🥺
اگر خوشت آمد فالو کن بک میدم🥺🌈🔗🍫
اسم رمان:عشق پایدار
چند پارتی :پارت دوم
شخصیتها
جانگ کوک -ا۰ت-سولی-و بقیه اعضای بی تی اس و ختمت کارا و بادی گاردا
جانگ کوک:اثرات شوهرتع دیگع کوچولو
آنچه گذشت⬆️
شروع
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ا۰ت ویو
از حموم در امدیم من برای جانگ کوک کلی غر زدم جانگ کوکم آخر سرم بلند داد زد و کلی دعوا گرفتیم و اخر بدون خداحافظی رفت🙄
جانگ کوک ویو
از حموم در امدیم بدش ا۰ت کلی غر زد اعصابم داغون شد سرش داد زدم بدش دعوا گرفتیم بدون خدا حافظی دارم میرم پاریس
ا۰ت ویو
نگاهی به ساعت کردم دیدم دیر شده ۱۰ دقیقه وقت دارم آخه مگه الان وقتش بود کوک😒
رفتم سریع ی لباس پوشیدم میخواستیم بریم خرید (لباس ا۰ت اسلاید دوم) بدش آرایش کردم (آرایش ا۰ت اسلاید سوم) کتانیمو پوشیدم (کتانی ا۰ت اسلاید چهارم) کیفمو بر داشتم (کیف ا۰ت اسلاید پنجم)
سولی ویو
چرا دیر کرد این دختر ایشششش
دیدم ا۰ت داره میاد لبش خندون بود اما آمد نزدیک تر دیدم گردنش کلی کبودی هستش پرسیدم ا۰ت گردنت چی شدع؟
ا۰ت هیچی با جانگ کوک س*ک*س کردم
سولی ویو
دیدم ا۰ت چشاش ی جوری هستش منو ا۰ت از پچگی با هم بزرگ شدیم خوانواده هامون باهم رفتو آمد دارن از ا۰ت پرسیدم دیگه چی شده با جانگ کوک دعوات شدع؟
ا۰ت : اهم
سولی: حدس میزدم
سولی: ولش اشکالی ندارع از پاریس آمد باهم آشتی میکنید
ا۰ت:اهم
سولی :دردو مرض اهم کوفتع اهم امروز جان من بیا شاد باش
ا۰ت:اوک
ا۰ت ویو
رفتیم با سولی خرید کردیم آمدیم خونه چون جانک کوک نیستش سولی آمد خونه ما که من تنها نباشم سولی به ختمت کارا گفت فعلا امروز برین خونه
ختمت کارا: چشم خانم
ا۰ت:بیا سولی ی غذای خوش مزه درست کنیم
سولی:اوکی
ا۰ت:دست به کار شدیم برای نودل درست کردن
ی هو گوشی سولی زنگ خورد
سولی:آلو سلام الکس خوبی چرا زنگ زدی؟
الکس:سلام سولی مرسی من خوبم امشب میای بار
سولی:چرا میگه چی شده؟
الکس : امشب قرار ۷ تا از پسرای مهم از پاریس دارن میان
سولی:اسما شونو نمیدونی
الکس : دو تا شونو میدم ی دونه جانگ کوک یدونه دیگه تهیونگ
ا۰ت:سولی چی میگه ؟
سولی : هیچی ا۰ت بمون ی دقیقه
الکس: آلو چرا جواب نمیدی میای؟
سولی : ارع
سولی ویو
خب الان جانگ کوکم داره میاد چون با ا۰ت دعوا کرده ا۰ت رو میبرم لباس سکسی بهش میپوشنم که جانک کوک قشنگ حرسش درآد
ا۰ت :سولی امشب میری بار
سولی: اره اما باهم میریم
ا۰ت: عمران من با تو بیام بار
سولی : قبل از اینکه ازدواج کنی که هرشب بار میومدی امشب جانگ کوک نیست بیابریم
ا۰ت: داخل دلش گفت من که تنهام بزار برم
پارت دوم🖤
۰۰۰۰۰۰
کیف ا۰ت اون سفیده هستش⛓️✨🔗🍫
لایک فراموش نشه🍫💗🥺
اگر خوشت آمد فالو کن بک میدم🥺🌈🔗🍫
۱۱.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.