فیک
#Long_nights✨️
#Part_3
اولین دفعه که تصمیم به فرار گرفتم به محض اینکه پاهایم را از اون عمارت کوفتی گذاشتم بیرون و کمی دور شدم افرادش پیدام کردن و بردنم عمارت و اون دوباره بهم ت.ج.ا.و.ز کرد دو روز دیگه هم بهمون روال گذشت ولی دیگه طاقت نداشتم دو هفته است که یا داره بهم ت.ج.ا.و.ز میکنه یا با شلاق میوفته به جونم و تا از هوش نرم ولم نمیکنه
حوصلم سر رفته بود کل روز رو یا رو تخت بودم یا داشتم به نقشه ای برای فرار فکر میکردم ساعت روی دیوار 9 شب رو نشون میداد از روی تخت بلند شدم و به سمت حمام رفتم دوش چند مینی گرفتم و حوله ای که داخل حمام بود رو دور بدنم پیچیدم و از حمام خارج شدم و با سینی غذا روی میز مواجه شدم حوصله غذا خوردن نداشتم بی توجه بهش رو به روی اینه ایستادم و حوله رو از تنم درآوردم پشتم رو به اینه کردم دیگه خبری از اون بدن سفید نبود بدنم پر از زخم های حاصل از شلاق ، کمربند و کبودی بود به صورتم نگاه کردم .... دیگه خبری از اون صورت پر دخترونم نبود .... زیر چشمام گود افتاده بود و دو طرف لبم زخم بود
موهامو خشک کردم و روی تخت ولو شدم دوباره به فکر فرار افتادم ولی این دفعه مطمئن بودم که اگه پیدام کنه زنده نمیمونم قطعا میکشم ساعت 11 شب شده بود و اجوما برای اماره کردنم وارد اتاق شد اون مهربون ترین فرد این خونه است مطمئنم اون تنها کسی بود که اگه امشب بتونم فرار کنم دلم واسش تنگ میشه
پیراهن مردانه سفیدی که هر شب باید تنم میکردم رو اجوما بهم داد اون تنها لباسی بود که حق داشتم بپوشم پیراهن رو تنم کردم جلوی میز آرایش نشستم اجوما خیلی آروم موهامو شونه می کرد انقدر آروم که مبادا دردم بگیره موهامو باز گذاشت عطر شیرینی به گردن و ترقوه هام زد حالا دیگه آماده شده بودم و باید وارد اون جهنم میشدم
با فکر اینکه این آخرین باری است که وارد اون اتاق میشم لبخند بی جونی روی لبم نقش گرفت
وارد اون اتاق شدم اجوما با پارچه مشکی رنگی چشمام رو بست و بعد از اتاق خارج شد
بعد از چند مین اون مردک عوضی وارد اتاق شد
صدای انداختن لباس هاش روی زمین و نزدیک شدنش بهم لرزی به بدنم افتاد البته که از چشمش دور نموند پوزخند صدا داری زد و گفت
_ هنوز حتی هنوز بهت نزدیک هم نشدم انقدر ازم میترسی لیتل گرل
+ نمیترسم از چیه تو باید بترسم وقتی حتی جرعت نداری قیافتو بهم نشون بدی تو بیشتر میترسی تا ....
تا خواستم حرفمو کامل کنم عین گرگ درنده به سمتم اومد و روم خیمه زد و بدون تردید یک دفعه واردم کرد
که جیغ بلندی کشیدم با سیلی که خورد توی گوشم خفه شدم و بی صدا اشک ریختم که گفت
_ اووم میبینم باز زبونت دراز شده
گفت و کمی مکث کرد و گفت ...
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 🦢
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
#Part_3
اولین دفعه که تصمیم به فرار گرفتم به محض اینکه پاهایم را از اون عمارت کوفتی گذاشتم بیرون و کمی دور شدم افرادش پیدام کردن و بردنم عمارت و اون دوباره بهم ت.ج.ا.و.ز کرد دو روز دیگه هم بهمون روال گذشت ولی دیگه طاقت نداشتم دو هفته است که یا داره بهم ت.ج.ا.و.ز میکنه یا با شلاق میوفته به جونم و تا از هوش نرم ولم نمیکنه
حوصلم سر رفته بود کل روز رو یا رو تخت بودم یا داشتم به نقشه ای برای فرار فکر میکردم ساعت روی دیوار 9 شب رو نشون میداد از روی تخت بلند شدم و به سمت حمام رفتم دوش چند مینی گرفتم و حوله ای که داخل حمام بود رو دور بدنم پیچیدم و از حمام خارج شدم و با سینی غذا روی میز مواجه شدم حوصله غذا خوردن نداشتم بی توجه بهش رو به روی اینه ایستادم و حوله رو از تنم درآوردم پشتم رو به اینه کردم دیگه خبری از اون بدن سفید نبود بدنم پر از زخم های حاصل از شلاق ، کمربند و کبودی بود به صورتم نگاه کردم .... دیگه خبری از اون صورت پر دخترونم نبود .... زیر چشمام گود افتاده بود و دو طرف لبم زخم بود
موهامو خشک کردم و روی تخت ولو شدم دوباره به فکر فرار افتادم ولی این دفعه مطمئن بودم که اگه پیدام کنه زنده نمیمونم قطعا میکشم ساعت 11 شب شده بود و اجوما برای اماره کردنم وارد اتاق شد اون مهربون ترین فرد این خونه است مطمئنم اون تنها کسی بود که اگه امشب بتونم فرار کنم دلم واسش تنگ میشه
پیراهن مردانه سفیدی که هر شب باید تنم میکردم رو اجوما بهم داد اون تنها لباسی بود که حق داشتم بپوشم پیراهن رو تنم کردم جلوی میز آرایش نشستم اجوما خیلی آروم موهامو شونه می کرد انقدر آروم که مبادا دردم بگیره موهامو باز گذاشت عطر شیرینی به گردن و ترقوه هام زد حالا دیگه آماده شده بودم و باید وارد اون جهنم میشدم
با فکر اینکه این آخرین باری است که وارد اون اتاق میشم لبخند بی جونی روی لبم نقش گرفت
وارد اون اتاق شدم اجوما با پارچه مشکی رنگی چشمام رو بست و بعد از اتاق خارج شد
بعد از چند مین اون مردک عوضی وارد اتاق شد
صدای انداختن لباس هاش روی زمین و نزدیک شدنش بهم لرزی به بدنم افتاد البته که از چشمش دور نموند پوزخند صدا داری زد و گفت
_ هنوز حتی هنوز بهت نزدیک هم نشدم انقدر ازم میترسی لیتل گرل
+ نمیترسم از چیه تو باید بترسم وقتی حتی جرعت نداری قیافتو بهم نشون بدی تو بیشتر میترسی تا ....
تا خواستم حرفمو کامل کنم عین گرگ درنده به سمتم اومد و روم خیمه زد و بدون تردید یک دفعه واردم کرد
که جیغ بلندی کشیدم با سیلی که خورد توی گوشم خفه شدم و بی صدا اشک ریختم که گفت
_ اووم میبینم باز زبونت دراز شده
گفت و کمی مکث کرد و گفت ...
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 🦢
#فیک #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک
۴.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.