متعلق به او

متعلق به او:
#part14
کوک اخمی کرد دستاشو مشت کرد شروع کرد که به لرزیدن اگه مادرش صدا نمی‌زد عمرن قصر در میرفت اون داشت نداریش رو تو سرش میزد
√یادت باشه تو هیچ وقت نمیتونی اون دختر رو خوشبخت کنی
و بعد از عمارت خارج شدن کوک چهره ناراحتش جا عصبانیت رو پر کرد سرشو پایین انداخت و به طرف تراس اتاق سئول برگشت نور ماه تراس رو روشن کرده بود پسرک با حالی گرفته به طرف اتاقش رفت و کت مشکی رنگش رو در آورد و به گوشه ای انداخت لباسشو با لباس خواب عوض کرد گوشیش رو در آورد و رو تخت نشست و عکسهایی که کوک یواشکی از دخترک گرفتع بود رو نگاه میکرد نباید بخاطر حرف اون مرتیکه عصبی میشد اما درواقع حقیقت و بهش گفت معلوم نیست تا کی تو این کار میمونه
........
امشب شب بزرگی بود مناسبت خواصی نداشت ارباب اون عمارت یه مهمونی برا خودش و مافیا ها گرفته بود کوک باید کارایه مربوط به خودشو انجام میداد هواسش به مردم باشه چون معلوم نیست چند نفر قصد گرفتن جون آقای پارک رو دارن امشب لباسشون با لباس دیگه ای عوض کرد این لباس مخصوص مهمونیا مافیایی بود کت شلوار مشکی و پیرهن سفید و کربات مشکی در این حال هیچ وقت کربات نمیبندن و پیرهنشون مشکیه ولی این مهمه جلو در عمارت وایساده بود با دیدن کسی که هی اینور اونور میرفت دادی زد
_داری چیکار میکنی؟ارباب بفهمه نه منو ول می‌کنه نه تو رو
...ببخشید
تمام مهمونا جمع شده بودن

اینم از دوتا پارت
دیدگاه ها (۱۳)

متعلق به او:Part:15همه مهمونا رسیده بودن از اون مهم تر معشوق...

متعلق به او #part16کوک اون روز کلی با مادرش وقت گذرون مخصوصا...

متعلق به او:#part13+ممنونم(خوشحال)سئول کوک رو بغل کرد کوک یه...

از اونجایی که اصلا از فیک تهیونگ حمایت نمیشه پس من یه فیک دی...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط