متعلق به او
متعلق به او:
#part13
+ممنونم(خوشحال)
سئول کوک رو بغل کرد کوک یه دستشو رو کمر دخترک گذاشت و لبخندی زد
_(تو ذهنش)کاش واقعا مال من بودی کاش نخوام هیچ وقت نقش بازی کنم سئولم
اون دختر الان شدیدن بویه خوبی میداد مثل ترکیب نوتلا و توت فرنگی شیرین بود کوک کم کم یه دستشو رو موهای سئول گذاشت که با صدایی از هم سریع جدا شدن
ب.س:سئول دخترم کجایی؟
+الان میام بابا(داد) شب بخیر فقط نباید زیاد تابلو باشی باید باهم راحت صحبت کنیم
_باشه خانوم
+خانم نه سئول
_س سئول
+خوبه(خنده)شب بخیر
_شب بخیر(لبخند)
سئول بدو بدو رفت که چند دقیقه بعدش عمه و پسر عمش وارد حیاط شدن تا برن نگاه هردوشون به کوک ثابت شد
...باورم نمیشه سئول همچین بادیگاردی داره و تویی که هیچ غلطی نکردی
√مامان الان وقت این حرفاست؟
....مگه دروغ میگم
جیوو رفت و تو ماشین نشست دونگ وو نگاهی به کوک انداخت و پوزخندی زد
√مامان تو تو ماشین بشین الان میام
دونگ وو نزدیک کوک شد باهم چشم تو چشم شدن چهره کوک به قدری بی احساس و سرد بود که هرکسی نمیتونست زیاد نگاش کنه
√خوب دل دختر یه مافیا رو نرم کردی ولی تاحالا فکر کردی اگه داییم بفهمه همین چهره رو هم نداری؟
کوک خنده ای کرد و گفت
_آره برو به ارباب بگو جوری که من از دخترش مراقبت کردم تو یزرشم نمیتونی شاید دلیل رد شدنت همینه
√فکر نمیکردم داییم یه پسر گستاخ رو بادیگارد کنه تو با پول دایی من زنده ای پس مراقب رفتارت باش
#part13
+ممنونم(خوشحال)
سئول کوک رو بغل کرد کوک یه دستشو رو کمر دخترک گذاشت و لبخندی زد
_(تو ذهنش)کاش واقعا مال من بودی کاش نخوام هیچ وقت نقش بازی کنم سئولم
اون دختر الان شدیدن بویه خوبی میداد مثل ترکیب نوتلا و توت فرنگی شیرین بود کوک کم کم یه دستشو رو موهای سئول گذاشت که با صدایی از هم سریع جدا شدن
ب.س:سئول دخترم کجایی؟
+الان میام بابا(داد) شب بخیر فقط نباید زیاد تابلو باشی باید باهم راحت صحبت کنیم
_باشه خانوم
+خانم نه سئول
_س سئول
+خوبه(خنده)شب بخیر
_شب بخیر(لبخند)
سئول بدو بدو رفت که چند دقیقه بعدش عمه و پسر عمش وارد حیاط شدن تا برن نگاه هردوشون به کوک ثابت شد
...باورم نمیشه سئول همچین بادیگاردی داره و تویی که هیچ غلطی نکردی
√مامان الان وقت این حرفاست؟
....مگه دروغ میگم
جیوو رفت و تو ماشین نشست دونگ وو نگاهی به کوک انداخت و پوزخندی زد
√مامان تو تو ماشین بشین الان میام
دونگ وو نزدیک کوک شد باهم چشم تو چشم شدن چهره کوک به قدری بی احساس و سرد بود که هرکسی نمیتونست زیاد نگاش کنه
√خوب دل دختر یه مافیا رو نرم کردی ولی تاحالا فکر کردی اگه داییم بفهمه همین چهره رو هم نداری؟
کوک خنده ای کرد و گفت
_آره برو به ارباب بگو جوری که من از دخترش مراقبت کردم تو یزرشم نمیتونی شاید دلیل رد شدنت همینه
√فکر نمیکردم داییم یه پسر گستاخ رو بادیگارد کنه تو با پول دایی من زنده ای پس مراقب رفتارت باش
- ۱۲.۷k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط