متعلق به او:
متعلق به او:
Part:15
همه مهمونا رسیده بودن از اون مهم تر معشوقش زیادی خوشگل شده بود و گه گاهی نگاش میکرد و لبخند میزد شروع کرد به راه رفتن که کسی اومد کنارش
....جونگ کوک
به طرف صدا برگشت با دیدن رفیق چندین سالش تعجب کرد
_هیونگ؟
(علامت یونگی=)
=جونگ کوک
یونگی به طرف کوک رفت و دستشو گرفت
_خیلی وقت بود ندیده بودمت اینجا چیکار میکنی؟
=من باید اینو ازت بپرسم
_من اینجا بادیگارد شخصی دختر ارباب پارکم
=باورم نمیشه
_نکنه توهم مافیایی هیونگ
=آره واسه همین این همه سال نبودم مادرت چطوره
_حالش خوبه هیونگ دارم کارایه بیمارستان شو انجام میدم
=بخاطر همین اومدی تو اینکار؟
_آره
=من باید برم مراقب خودت باش
_باشه
یونگی رفت کوک اونجا تنها موند با قرار گرفتن دستی رو بازوش برگشت با دیدن چهره سئول لبخند محوی زد
_مگه نباید الان پیش پدرتون باشید
+میدونی راستش زیاد به این جمعیت عادت ندارم برام حوصله سربره
_آممم خیلی زیبا شدید
سئول لبخندی زد و گفت
+ممنونم
کوک یه لحظه محو دخترک شد با تکون خوردن دستی جلو چشمش به خودش اومد
+هی کوک یهو چت شد
_اوو شرمنده یه لحظه رفتم تو فکر امم بفرمایید تو لیدی اینجا مناسب نیست وایستید
سئول لبخندی زد و رفت مهمونی دیگه تموم شده بود از طرفی فردا روز مرخصیش بود و میتونست بره خونه
.......
م.ک:پسرم(خنده و ذوق)
_سلام مامان حالت چطوره
کوک مادرش رو بغل کرد
م.ک:تورو دیدم خوب شدم پسرم این مدت که نبودی حسابی مرد شده بودی مال خودت خوشحالم پسرم قوی شده
کوک لبخندی زد و مادرش رو برد بیرون پیاده راه میرفت تا هم خودش هم مادرش کمی باد به کلشون بخوره از جلو یه پارک بزرگ رد شدن
م.ک:یادته همیشه میاوردمت اینجا؟اون موقع که کوچولو بودی و منم حالم خوب بود
_مگه میشه یادم نباشه بعدشم شما همین الانشم حالت خوبه
م.ک:نه تا وقتی رو پاهام نیستم
کوک با مادرش وارد محوطه پارک شد و رویه نیمکت نشست
ادامش تو کامنتا
Part:15
همه مهمونا رسیده بودن از اون مهم تر معشوقش زیادی خوشگل شده بود و گه گاهی نگاش میکرد و لبخند میزد شروع کرد به راه رفتن که کسی اومد کنارش
....جونگ کوک
به طرف صدا برگشت با دیدن رفیق چندین سالش تعجب کرد
_هیونگ؟
(علامت یونگی=)
=جونگ کوک
یونگی به طرف کوک رفت و دستشو گرفت
_خیلی وقت بود ندیده بودمت اینجا چیکار میکنی؟
=من باید اینو ازت بپرسم
_من اینجا بادیگارد شخصی دختر ارباب پارکم
=باورم نمیشه
_نکنه توهم مافیایی هیونگ
=آره واسه همین این همه سال نبودم مادرت چطوره
_حالش خوبه هیونگ دارم کارایه بیمارستان شو انجام میدم
=بخاطر همین اومدی تو اینکار؟
_آره
=من باید برم مراقب خودت باش
_باشه
یونگی رفت کوک اونجا تنها موند با قرار گرفتن دستی رو بازوش برگشت با دیدن چهره سئول لبخند محوی زد
_مگه نباید الان پیش پدرتون باشید
+میدونی راستش زیاد به این جمعیت عادت ندارم برام حوصله سربره
_آممم خیلی زیبا شدید
سئول لبخندی زد و گفت
+ممنونم
کوک یه لحظه محو دخترک شد با تکون خوردن دستی جلو چشمش به خودش اومد
+هی کوک یهو چت شد
_اوو شرمنده یه لحظه رفتم تو فکر امم بفرمایید تو لیدی اینجا مناسب نیست وایستید
سئول لبخندی زد و رفت مهمونی دیگه تموم شده بود از طرفی فردا روز مرخصیش بود و میتونست بره خونه
.......
م.ک:پسرم(خنده و ذوق)
_سلام مامان حالت چطوره
کوک مادرش رو بغل کرد
م.ک:تورو دیدم خوب شدم پسرم این مدت که نبودی حسابی مرد شده بودی مال خودت خوشحالم پسرم قوی شده
کوک لبخندی زد و مادرش رو برد بیرون پیاده راه میرفت تا هم خودش هم مادرش کمی باد به کلشون بخوره از جلو یه پارک بزرگ رد شدن
م.ک:یادته همیشه میاوردمت اینجا؟اون موقع که کوچولو بودی و منم حالم خوب بود
_مگه میشه یادم نباشه بعدشم شما همین الانشم حالت خوبه
م.ک:نه تا وقتی رو پاهام نیستم
کوک با مادرش وارد محوطه پارک شد و رویه نیمکت نشست
ادامش تو کامنتا
۹.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.