فیک جیمین موچی کیوت پارت ششم
فیک جیمین موچی کیوت پارت ششم
من چشممو رو شکلات داغم قفل کرده بودم سرمو که اوردم بالا چشمام رو چشمای جیمین قفل کرده بود سعی میکردم نگاهمو بگیریم ولی نمیتونستم چشماش از دریا هم عمیق تر بود داشتم توش غرق میشدم و یه لبخند کوچیک زده بودم یهو دوتا نور سفید تو چشماش دیدم مطمئن بودم همون لحظه تو چشمای منم اون نور بوده در حالی که هیچ نوری پشت سر هیچکدوم مون نبود
(از زبان جیمین)
من ساعت پنج پیاده اومدم و شش رسیدم کل راهو اهنگ گوش دادم رفتم داخل یه ربع بعد مبینا اومد هردو شکلات داغ سفارش دادیم من سرمو بلند کردم که اونم همزمان با من سرشو بلند کرده بود حس میکردم چشماش روی چشمام قفل شده چون اونم میخواست چشماشو از چشمام برداره ولی نمیتونست منم میخواستم همین کارو بکنم ولی منم نمیتونستم چشماش خیلی قشنگ بود چشمایی به رنگ دونه های قهوه داشت و خیلی کیوت بود وقتی سرش پایین بود به صورتش دقت کردم لپاش یکم تپلی بود و لبای کوچیک و براق(نویسنده:خب رژ براق زده بچم چیکار به لباش داری منحرف😂جیمین:به تو چه میخوام باهاش ازدواج کنم نباید به این چیزا دقت کنم؟😡اسکل😒
نویسنده:باشه بابا شما به قرارتون برسید عصبی نشید قیافه غصبانی بهتون نمیاد اقای پارک❤️
جیمین:😐😐)
دستاش هم مثل من بود هنوز تو چشمای هم دیگه بودیم دستمو بردم جلو اونم دستشو تو دستم گذاشت این خودش نبود اگه خودش بود قطعا دستشو نمیذاشت تو دستم بلاخره گوشیم زنگ خورد که نگاهمون قطع شد من تلفن رو جواب دادم شکلات داغم و خوردم و سر بحث رو باز کردم و خرف زدم
+مبینا؟
-بله؟
+راستش من....ساراگِی(ساراگِی به کره ای میشه عاشقتم)
(از زبان مبینا)
منم لیوانمو برداشتم و اروم خوردم وقتی سرم پایین بود با خودم گفتم جیمین دیگه قرار نیست واسم نا محرم باشه پس بهتره اینو بهش بگم تا راحت تر باشیم.
شکلات داغ هردومون تموم شد بعد کلی اصرار و گرفتن قیافه های پر از التماس قبول کرد که مال اونم حساب کنم.حساب کردم و اومدیم بیرون از کافه دستشو گرفتم که بهم نگاه کرد
-دیگه قرار نیست برام نامحرم باشی.
لبخند اینجوری🙂زد
با نگاه پر از التماس گفتم:میشه بریم شهربازی؟
+اره منم دوست دارم
-یوهووو پیش به سوی شهربازییی
ساعت۷بود رفتیم شهربازی
اول رفتیم ترن هوایی ردیف اول بودیم یک جا ترن داشت میومد پایین با سرعت انقد که ترسیدم محکم بازوی جیمینو چسبیده بودم(نویسنده:اخی بچم ترسیده ببینیم جیمین واکنشش چیه؟
-معلومه که بغلم میکنه چون دوسم داره😏حسودیتون بشه😆شمارو که دوست نداره🤣🤣 شوخیه)
چشمامو بسته بودم و جیغ میزدم سعی میکردم چشمامو باز کنم ولی تا دیدم اینهمه سرعت داره بیشتر ترسیدم و محکم تر جیمینو گرفتم
من چشممو رو شکلات داغم قفل کرده بودم سرمو که اوردم بالا چشمام رو چشمای جیمین قفل کرده بود سعی میکردم نگاهمو بگیریم ولی نمیتونستم چشماش از دریا هم عمیق تر بود داشتم توش غرق میشدم و یه لبخند کوچیک زده بودم یهو دوتا نور سفید تو چشماش دیدم مطمئن بودم همون لحظه تو چشمای منم اون نور بوده در حالی که هیچ نوری پشت سر هیچکدوم مون نبود
(از زبان جیمین)
من ساعت پنج پیاده اومدم و شش رسیدم کل راهو اهنگ گوش دادم رفتم داخل یه ربع بعد مبینا اومد هردو شکلات داغ سفارش دادیم من سرمو بلند کردم که اونم همزمان با من سرشو بلند کرده بود حس میکردم چشماش روی چشمام قفل شده چون اونم میخواست چشماشو از چشمام برداره ولی نمیتونست منم میخواستم همین کارو بکنم ولی منم نمیتونستم چشماش خیلی قشنگ بود چشمایی به رنگ دونه های قهوه داشت و خیلی کیوت بود وقتی سرش پایین بود به صورتش دقت کردم لپاش یکم تپلی بود و لبای کوچیک و براق(نویسنده:خب رژ براق زده بچم چیکار به لباش داری منحرف😂جیمین:به تو چه میخوام باهاش ازدواج کنم نباید به این چیزا دقت کنم؟😡اسکل😒
نویسنده:باشه بابا شما به قرارتون برسید عصبی نشید قیافه غصبانی بهتون نمیاد اقای پارک❤️
جیمین:😐😐)
دستاش هم مثل من بود هنوز تو چشمای هم دیگه بودیم دستمو بردم جلو اونم دستشو تو دستم گذاشت این خودش نبود اگه خودش بود قطعا دستشو نمیذاشت تو دستم بلاخره گوشیم زنگ خورد که نگاهمون قطع شد من تلفن رو جواب دادم شکلات داغم و خوردم و سر بحث رو باز کردم و خرف زدم
+مبینا؟
-بله؟
+راستش من....ساراگِی(ساراگِی به کره ای میشه عاشقتم)
(از زبان مبینا)
منم لیوانمو برداشتم و اروم خوردم وقتی سرم پایین بود با خودم گفتم جیمین دیگه قرار نیست واسم نا محرم باشه پس بهتره اینو بهش بگم تا راحت تر باشیم.
شکلات داغ هردومون تموم شد بعد کلی اصرار و گرفتن قیافه های پر از التماس قبول کرد که مال اونم حساب کنم.حساب کردم و اومدیم بیرون از کافه دستشو گرفتم که بهم نگاه کرد
-دیگه قرار نیست برام نامحرم باشی.
لبخند اینجوری🙂زد
با نگاه پر از التماس گفتم:میشه بریم شهربازی؟
+اره منم دوست دارم
-یوهووو پیش به سوی شهربازییی
ساعت۷بود رفتیم شهربازی
اول رفتیم ترن هوایی ردیف اول بودیم یک جا ترن داشت میومد پایین با سرعت انقد که ترسیدم محکم بازوی جیمینو چسبیده بودم(نویسنده:اخی بچم ترسیده ببینیم جیمین واکنشش چیه؟
-معلومه که بغلم میکنه چون دوسم داره😏حسودیتون بشه😆شمارو که دوست نداره🤣🤣 شوخیه)
چشمامو بسته بودم و جیغ میزدم سعی میکردم چشمامو باز کنم ولی تا دیدم اینهمه سرعت داره بیشتر ترسیدم و محکم تر جیمینو گرفتم
۱۵.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.