Pt5
Pt5
بار شلوغ بود امشب همه به دخترک زیبایی که جلوشون بود نگاه میکردن بخاطر فراری بودنش اسمشو تغییر داده بود به کیم لارا میرقصید و مرد هایه زیادی چششون فقط رو دخترک بود دخترک باد بزنش رو جلو صورتش گرفت که مرده قد بلند و هیکلی وارد بار شد چند دقیقه به مرد نگاه کرد لارا:چقدر کراشه دخترک دوباره رو رقصش تمرکز کرد با ورود پسرک همه بلند شدن و تعظیم کردن و دوباره ادامه دادن پسرک رو مبل چرم مشکی رنگه تک نفره ای نشست دو مرد دیگه و سه بادیگارد غول بالا سرش بود اون دونفرم کنارش رو مبل نشستن کمی نشست و پاهاش رو کمی باز کرد دخترک حسه اینکه کسی بهش خیره شده رو داشت پسرکی که به صورت و بدن دخترک خیره شده بود تهیونگ:خوشگله نه؟ کوک:آره واسم بیارش تهیونگ:حتما رقص دخترک تموم شد همه از بار رفته بودن بیرون دخترک وایساد میز هارو تمیز کرد لباسش رو عوض کرد و تو خیابونایه تاریک راه افتاد که حس کرد کسی پشتش داره میاد قدماشو تند تر کرد که دستمالی جلو دهنش قرار گرفت و سیاهی....
ویو سوفیا
چشماشو با سردرد بدی باز کرد تویه اتاق تاریک بود سوفیا:هی کی منو آورده اینجا دخترک بلند شد به در زد که در باز شد و پسری که قده نسبتن بلندی داشت اومد داخل پسره:چخبرته سوفیا:تو چرا منو آوردی اینجا جیمین:دستور رئیس بود سوفیا:بر پدر رئیست منو آزاد کن جیمین:هوی کوتوله تند نرو سوفیا:کوتوله تویی بادیگارد:قربان ارباب دستور دادن اونو ببریم جیمین:الان بهت میگم کوتوله کیه
ویو راوی
جیمین از یقه پشت لباس سوفیا گرفت و مثل ماست بلندش کرد دخترک دست و پا میزد رسید به یه اتاق مشکی جیمین در زد که صدا پسره اومد کوک:بیا تو جیمین با دختره تو دستش اومد قدش با چیزی که دیده بود فرق میکرد ولی صورت کیوتی داشت و اخمالو یاد دختر کوچولو خودش تو بچگی افتاد کوک:بزارش زمین جیمین دختره رو ول کرد کوک بلند شد به سمتش رفت و دورش قدم زد سوفیا:چرا انقدر میچرخیدورم چیزی برا دیدن نیست
بار شلوغ بود امشب همه به دخترک زیبایی که جلوشون بود نگاه میکردن بخاطر فراری بودنش اسمشو تغییر داده بود به کیم لارا میرقصید و مرد هایه زیادی چششون فقط رو دخترک بود دخترک باد بزنش رو جلو صورتش گرفت که مرده قد بلند و هیکلی وارد بار شد چند دقیقه به مرد نگاه کرد لارا:چقدر کراشه دخترک دوباره رو رقصش تمرکز کرد با ورود پسرک همه بلند شدن و تعظیم کردن و دوباره ادامه دادن پسرک رو مبل چرم مشکی رنگه تک نفره ای نشست دو مرد دیگه و سه بادیگارد غول بالا سرش بود اون دونفرم کنارش رو مبل نشستن کمی نشست و پاهاش رو کمی باز کرد دخترک حسه اینکه کسی بهش خیره شده رو داشت پسرکی که به صورت و بدن دخترک خیره شده بود تهیونگ:خوشگله نه؟ کوک:آره واسم بیارش تهیونگ:حتما رقص دخترک تموم شد همه از بار رفته بودن بیرون دخترک وایساد میز هارو تمیز کرد لباسش رو عوض کرد و تو خیابونایه تاریک راه افتاد که حس کرد کسی پشتش داره میاد قدماشو تند تر کرد که دستمالی جلو دهنش قرار گرفت و سیاهی....
ویو سوفیا
چشماشو با سردرد بدی باز کرد تویه اتاق تاریک بود سوفیا:هی کی منو آورده اینجا دخترک بلند شد به در زد که در باز شد و پسری که قده نسبتن بلندی داشت اومد داخل پسره:چخبرته سوفیا:تو چرا منو آوردی اینجا جیمین:دستور رئیس بود سوفیا:بر پدر رئیست منو آزاد کن جیمین:هوی کوتوله تند نرو سوفیا:کوتوله تویی بادیگارد:قربان ارباب دستور دادن اونو ببریم جیمین:الان بهت میگم کوتوله کیه
ویو راوی
جیمین از یقه پشت لباس سوفیا گرفت و مثل ماست بلندش کرد دخترک دست و پا میزد رسید به یه اتاق مشکی جیمین در زد که صدا پسره اومد کوک:بیا تو جیمین با دختره تو دستش اومد قدش با چیزی که دیده بود فرق میکرد ولی صورت کیوتی داشت و اخمالو یاد دختر کوچولو خودش تو بچگی افتاد کوک:بزارش زمین جیمین دختره رو ول کرد کوک بلند شد به سمتش رفت و دورش قدم زد سوفیا:چرا انقدر میچرخیدورم چیزی برا دیدن نیست
۱۰.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.