Pt4
Pt4
روزه رفتن پسرک بود و همه جمع شده بودن پسرک وسایلش رو جمع میکرد لباس هاش رو و عکسه خودشو و سوفیا رو تو چمدونش گذاشت و لباسش رو عوض کرد با یه هودی و شلوار لی مشکی و رفت تو حیاط دخترک نبود درسته دخترک تو اتاق داشت گریه میکرد کوک:خانوم مین سوفیا کجاست خانوم مین:اون خیلی ناراحت بود کوک:پس از طرف من ازش خدافظی کن همون موقع سوهو اومد جلو محکم زد تخت سینه کوک سوهو:هی کله پوک مارو یادت نرها کوک:یادم نمیره کوک و سوهو همو بغل کردن کوک داشت میرفت که صدا دخترک اومد سوفیا:کوکی سوفیا اشکاشو پاک کرد تویه یه برگه نقاشی کشیده بود نمیتونست بنویسه پس نقاشی کشیده بود سوفیا:خیلی بدی واقعا فکر کردی نمیام کوک سوفیا رو بغل کرد کوک:فکر کردم نمیای سوفیا:نری دیگه نیایی ها کوک:میام بهت سر میزنم سوفیا:دوست دالم کوکی کوک:منم دوست دارم از هم جدا شدن کوک کمی به اطرافش نگاه کرد و بوسه ای رو لبا دخترک گذاشت و بعد جدا شد آقایه پارک:جونگ کوک باید بریم دیگه کوک:باشه سوفیا:مراقب کوکیم باشیا آقاهه آقایه پارک:حتما دختر کوچولو و بعد چند دقیقه کوک رفت و دخترک موند و با قویه کاغذی که پسرک بهش داده بود دخترک بزرگ و بزرگ تر میشد اونم زن و مرد جوون و مهربونی بودن و دخترک رو بردن پسرک وقتی ۱۲ سالش بود با یه شاخه گل رفت پرورشگاه وقتی شنید دخترک رفته لبخندش تبدیل به ناراحتی سنگ شدن قلبش شد بعد اون روز ناپدری کوک اونو به عنوان جانشین خودش انتخاب کرد که مافیایه بعدی باشه اونو به عربستان فرستاد اونا پسرک رو گروگان گرفتن و اولین بار یکیشو کشت که باعث شد یه قاتل زنجیری شه کوک حالا ۲۶ سالش بود و دخترک ۲۲ از اون طرف دخترکی که ناپدریش قمار میکرد و هر شب زیر کتکا اون بود چندبارم اون مرد خواست به دخترک تجاوز کنه ولی نشد مادرش بخاطر سرطان فوت کرد و اونم بعد دست درازی ناپدریش از خونه فرار کرد به دختری هم سن و سال خودش برخورد کرد به اسم میا دخترک درس خونده بود دانشگاشم نصفه رفته بود دوست داشت پیانو یاد بگیره دخترک افسرده شد هر شب مست میکرد سیگار میکشید حالا با میا دوستش تویه بار کار میکنن دخترک اونجا رقاص بود با دو نفر دیگه امروز هم رفته بود بار لباس باز سیاهی پوشیده بود و میرقصید
روزه رفتن پسرک بود و همه جمع شده بودن پسرک وسایلش رو جمع میکرد لباس هاش رو و عکسه خودشو و سوفیا رو تو چمدونش گذاشت و لباسش رو عوض کرد با یه هودی و شلوار لی مشکی و رفت تو حیاط دخترک نبود درسته دخترک تو اتاق داشت گریه میکرد کوک:خانوم مین سوفیا کجاست خانوم مین:اون خیلی ناراحت بود کوک:پس از طرف من ازش خدافظی کن همون موقع سوهو اومد جلو محکم زد تخت سینه کوک سوهو:هی کله پوک مارو یادت نرها کوک:یادم نمیره کوک و سوهو همو بغل کردن کوک داشت میرفت که صدا دخترک اومد سوفیا:کوکی سوفیا اشکاشو پاک کرد تویه یه برگه نقاشی کشیده بود نمیتونست بنویسه پس نقاشی کشیده بود سوفیا:خیلی بدی واقعا فکر کردی نمیام کوک سوفیا رو بغل کرد کوک:فکر کردم نمیای سوفیا:نری دیگه نیایی ها کوک:میام بهت سر میزنم سوفیا:دوست دالم کوکی کوک:منم دوست دارم از هم جدا شدن کوک کمی به اطرافش نگاه کرد و بوسه ای رو لبا دخترک گذاشت و بعد جدا شد آقایه پارک:جونگ کوک باید بریم دیگه کوک:باشه سوفیا:مراقب کوکیم باشیا آقاهه آقایه پارک:حتما دختر کوچولو و بعد چند دقیقه کوک رفت و دخترک موند و با قویه کاغذی که پسرک بهش داده بود دخترک بزرگ و بزرگ تر میشد اونم زن و مرد جوون و مهربونی بودن و دخترک رو بردن پسرک وقتی ۱۲ سالش بود با یه شاخه گل رفت پرورشگاه وقتی شنید دخترک رفته لبخندش تبدیل به ناراحتی سنگ شدن قلبش شد بعد اون روز ناپدری کوک اونو به عنوان جانشین خودش انتخاب کرد که مافیایه بعدی باشه اونو به عربستان فرستاد اونا پسرک رو گروگان گرفتن و اولین بار یکیشو کشت که باعث شد یه قاتل زنجیری شه کوک حالا ۲۶ سالش بود و دخترک ۲۲ از اون طرف دخترکی که ناپدریش قمار میکرد و هر شب زیر کتکا اون بود چندبارم اون مرد خواست به دخترک تجاوز کنه ولی نشد مادرش بخاطر سرطان فوت کرد و اونم بعد دست درازی ناپدریش از خونه فرار کرد به دختری هم سن و سال خودش برخورد کرد به اسم میا دخترک درس خونده بود دانشگاشم نصفه رفته بود دوست داشت پیانو یاد بگیره دخترک افسرده شد هر شب مست میکرد سیگار میکشید حالا با میا دوستش تویه بار کار میکنن دخترک اونجا رقاص بود با دو نفر دیگه امروز هم رفته بود بار لباس باز سیاهی پوشیده بود و میرقصید
۱۰.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.