آخرین نفر
آخرین نفر
پارت ۱
نیکی ویو:
وارد حیاط شدم و رفتم سمت مدرسه آمادهی درس بودم خب دوستان من از اون خرخونای دارکم رسیدم به کلاس و رفتم بقل داینا نشستم دختره ی ...هوففف رو میز خوابش برده کلاه هودیمو دادم کنار(اسلاید بعد نیکی)و سرمو بقل سر داینا گذاشتم رو میز و بهش خیره شدم یواش چشاشو باز و یهویی پرید عقب
داینا:نی....نیکی کی اومدی سلام!
نیکی:هوم الان کیوتچه
داینا به تمام معنا یه کیوتچه بود ولی وقتی عصبی می شد کلا عوض می شد
داینا:یاااااا نکنه می خوای مث تو اینقد دارک باشم که یکمم احساس نداره و فقط برای خنده پوزخند می زنه؟هوم؟
یه نگا خمار بهش کردم و بین دستام و دیوار قفلش کردم هیچکی تو کلاس نبود جز ما
نیکی:پس من بی احساس و دارکم نه؟!
داینا سرخ شده بود و یواش سر تکون داد خب من که یه کلا یه ما//می بودم براش
استاد شروع کرد به درس دادن منم مث این درس ندیده ها شروع کردم به تند نوشتن داینا همش عقب می موندم و از رو من می نوشت یهویی در باز شد و مدیر اومد تو این استاد فامیلیش چای بود و استاد خیلی خوبی و سر کلاس باهامون شوخی هم می کرد ولی از مدیر بدش می یومد
مدیر:اقای چای دونفر انتقالی داریم بفرمایید پسرا
پسرا؟! دوتا پسر اومدن تو یکی استایل سافت داشت یکی دارک اونی که سافت بود گفت:سلام من جیمینم اینم رفیق من شوگاعه منظور از شوگا اون دارکه بود سرشو بلند کرد و یه پسر با موهای لخت و تقریبا بلند بیرون اومد و همه دخترا شروع کردن به پچ پچ یه دایون یکی از دخترا کلاس که چشمش پیش پسرات رفت سرمت دوتاشون و هردوشونو نشوند کنارش یه عوق کوچیک زدم و به داینا نگا کردم این بشر هم محو اونا شده بود
وات ده...
نیکی:داینا؟!
داینا:هوم
یه ضربه زدم به لپ نرمش
داینا: اخه نگا این دوتا...
با نگاهم ساکت شد
استاد با یه نگا پر از نفرت به پسرا دوباره شروع به درس دادن کرد اخر کلاس بود و استاد داشت درباره تکالیف حرف می زد
استاد:امیدوارم این دونفر تازه وارد اژ درس عقب نباشن و یه لبخند زد
جیمین:نه استاد ماهم دقیقن همین جاییم
زنگ خورد با داینا رفتیم تو حیاط و شروع کردیم به خوردن ابنبات داینا به خط چشم گربه ایم نگا کرد و ازش تعریف کرد لبخند نخودیی زدم و سرمو گذاشتم رو شونش که از پشت یه صدایی اومد....
گایز برای این فیک اصلا شرط نداریم به ولی باید حمایت کنید ببینم چطوره
پارت ۱
نیکی ویو:
وارد حیاط شدم و رفتم سمت مدرسه آمادهی درس بودم خب دوستان من از اون خرخونای دارکم رسیدم به کلاس و رفتم بقل داینا نشستم دختره ی ...هوففف رو میز خوابش برده کلاه هودیمو دادم کنار(اسلاید بعد نیکی)و سرمو بقل سر داینا گذاشتم رو میز و بهش خیره شدم یواش چشاشو باز و یهویی پرید عقب
داینا:نی....نیکی کی اومدی سلام!
نیکی:هوم الان کیوتچه
داینا به تمام معنا یه کیوتچه بود ولی وقتی عصبی می شد کلا عوض می شد
داینا:یاااااا نکنه می خوای مث تو اینقد دارک باشم که یکمم احساس نداره و فقط برای خنده پوزخند می زنه؟هوم؟
یه نگا خمار بهش کردم و بین دستام و دیوار قفلش کردم هیچکی تو کلاس نبود جز ما
نیکی:پس من بی احساس و دارکم نه؟!
داینا سرخ شده بود و یواش سر تکون داد خب من که یه کلا یه ما//می بودم براش
استاد شروع کرد به درس دادن منم مث این درس ندیده ها شروع کردم به تند نوشتن داینا همش عقب می موندم و از رو من می نوشت یهویی در باز شد و مدیر اومد تو این استاد فامیلیش چای بود و استاد خیلی خوبی و سر کلاس باهامون شوخی هم می کرد ولی از مدیر بدش می یومد
مدیر:اقای چای دونفر انتقالی داریم بفرمایید پسرا
پسرا؟! دوتا پسر اومدن تو یکی استایل سافت داشت یکی دارک اونی که سافت بود گفت:سلام من جیمینم اینم رفیق من شوگاعه منظور از شوگا اون دارکه بود سرشو بلند کرد و یه پسر با موهای لخت و تقریبا بلند بیرون اومد و همه دخترا شروع کردن به پچ پچ یه دایون یکی از دخترا کلاس که چشمش پیش پسرات رفت سرمت دوتاشون و هردوشونو نشوند کنارش یه عوق کوچیک زدم و به داینا نگا کردم این بشر هم محو اونا شده بود
وات ده...
نیکی:داینا؟!
داینا:هوم
یه ضربه زدم به لپ نرمش
داینا: اخه نگا این دوتا...
با نگاهم ساکت شد
استاد با یه نگا پر از نفرت به پسرا دوباره شروع به درس دادن کرد اخر کلاس بود و استاد داشت درباره تکالیف حرف می زد
استاد:امیدوارم این دونفر تازه وارد اژ درس عقب نباشن و یه لبخند زد
جیمین:نه استاد ماهم دقیقن همین جاییم
زنگ خورد با داینا رفتیم تو حیاط و شروع کردیم به خوردن ابنبات داینا به خط چشم گربه ایم نگا کرد و ازش تعریف کرد لبخند نخودیی زدم و سرمو گذاشتم رو شونش که از پشت یه صدایی اومد....
گایز برای این فیک اصلا شرط نداریم به ولی باید حمایت کنید ببینم چطوره
۵.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.