p14
p14
ویو کوک
صب از خواب پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم... صبحونم رو خوردم و میخواستم برم اتاقم که ات رو دیدم...
_سلام خوبی
+س.سلام ممنون تو خوبی
_اره
+هممم خب من دیگع میرم
_ات وایسا ی دقیقه
+بله
_راستش من امروز بعد مدت ها میخوام برم یکم گشت و گذار تو ام میخوای بیای ؟
+چی من ؟
_اره خب با خودم گفتم تو این مدتی که اینجا بودی اصن بیرون در نیومدی واسه همین اگه خواستی الان باهم بریم
+عاها...باشه من فعلا میرم اگه اومدم بهت خبر میدم
_اوکی هر جور راحتی
+فعلا
_خدافظ
........
ویو ات
داشتم تو گوشی میگشتم اما فکرم مشغول کوک بود...ینی امکان داره که اون حسی نسبت بهم داشته باشه ؟؟ واقعا گیج شدم نمیتونم درست فکر کنم.... بنظرم بهتره که امروز رو با کوک برم بیرون چون اون راست میگفت تو این مدت که بیرون نرفتم دلم تو این عمارت گرفته
اره همین کار رو میکنم...( رفت پیش کوک تا بهش بگه...کوک تو اتاقش بود)
+( در زد)
_کیه
+منم ی لحظه میای بیرون
_( از درون داشت ذوق مرگ میشد ولی از بیرون چیزی نشون نمیداد) اوکی اومدم
+عام سلام
_سلام ...چی شد میای باهام ؟
+اره میام
_واقا؟؟؟
+خب اره
_خوبه پس ساعت 5 تو پارکینگ عمارت منتظرتم
+اوکی من میرم تا اون موقع خدافظ ( رفت)
_خدافظ
کوک تو دلش:یسسسس یسسسس قبول کرد بلاخره
( چند ساعت بعد)
ات
دیگه کم کم داشت وقت رفتن میشد پاشدم ی دوش ۱۰مینی گرفتم... بعدش ی تیشرت و شلوار کارگو پوشیدم و موهامو شل بافتم ، چندتا اکسسوری هم انداختم...رفتم پایین کوک منتظرم بود...
_سلام
+سلام خیلی منتظر موندی
_نه منم همین دو سه دقیقس اومدم
+باشه خیالم راحت شد
_بریم ؟
+اوکی
(سوار ی ماشین خفن سیاه شدن و از عمارت اومدن بیرون)
_دوس داری کجا بریم ؟
+نمیدونم
_عهه یجایی رو بگو دیگع
+خب مگه تو خودت نگفتی بیایم بیرون هر جا که دلت میخواد برو
_ات دوس دارم تو بگی
+عاممم..باشه برو مرکز خرید
_معلومه خرید کردن رو دوس داری
+اره خیلی
_اوکی پس بریم
...............
ویو کوک
صب از خواب پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم... صبحونم رو خوردم و میخواستم برم اتاقم که ات رو دیدم...
_سلام خوبی
+س.سلام ممنون تو خوبی
_اره
+هممم خب من دیگع میرم
_ات وایسا ی دقیقه
+بله
_راستش من امروز بعد مدت ها میخوام برم یکم گشت و گذار تو ام میخوای بیای ؟
+چی من ؟
_اره خب با خودم گفتم تو این مدتی که اینجا بودی اصن بیرون در نیومدی واسه همین اگه خواستی الان باهم بریم
+عاها...باشه من فعلا میرم اگه اومدم بهت خبر میدم
_اوکی هر جور راحتی
+فعلا
_خدافظ
........
ویو ات
داشتم تو گوشی میگشتم اما فکرم مشغول کوک بود...ینی امکان داره که اون حسی نسبت بهم داشته باشه ؟؟ واقعا گیج شدم نمیتونم درست فکر کنم.... بنظرم بهتره که امروز رو با کوک برم بیرون چون اون راست میگفت تو این مدت که بیرون نرفتم دلم تو این عمارت گرفته
اره همین کار رو میکنم...( رفت پیش کوک تا بهش بگه...کوک تو اتاقش بود)
+( در زد)
_کیه
+منم ی لحظه میای بیرون
_( از درون داشت ذوق مرگ میشد ولی از بیرون چیزی نشون نمیداد) اوکی اومدم
+عام سلام
_سلام ...چی شد میای باهام ؟
+اره میام
_واقا؟؟؟
+خب اره
_خوبه پس ساعت 5 تو پارکینگ عمارت منتظرتم
+اوکی من میرم تا اون موقع خدافظ ( رفت)
_خدافظ
کوک تو دلش:یسسسس یسسسس قبول کرد بلاخره
( چند ساعت بعد)
ات
دیگه کم کم داشت وقت رفتن میشد پاشدم ی دوش ۱۰مینی گرفتم... بعدش ی تیشرت و شلوار کارگو پوشیدم و موهامو شل بافتم ، چندتا اکسسوری هم انداختم...رفتم پایین کوک منتظرم بود...
_سلام
+سلام خیلی منتظر موندی
_نه منم همین دو سه دقیقس اومدم
+باشه خیالم راحت شد
_بریم ؟
+اوکی
(سوار ی ماشین خفن سیاه شدن و از عمارت اومدن بیرون)
_دوس داری کجا بریم ؟
+نمیدونم
_عهه یجایی رو بگو دیگع
+خب مگه تو خودت نگفتی بیایم بیرون هر جا که دلت میخواد برو
_ات دوس دارم تو بگی
+عاممم..باشه برو مرکز خرید
_معلومه خرید کردن رو دوس داری
+اره خیلی
_اوکی پس بریم
...............
۶.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.