Pt
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²⁷"
خیلی کوچیک بود حتما خیلی ترسیده بود...
رفتم جلو و رو به سئو یون گفتم:
کوک: _برید
سه نفرشون خم شدن و با چشمی از من و ناری چند متر فاصله گرفتن.
از شدت گریه بریده بریده نفس میکشید...
آروم دست بردم پشت سرش و چشم بندش رو باز کردم که با جیغ ترسیده ای عقب رفت و هق هق کرد.
کوک: _هیشش نترس نترس!
فقط ناخداگاه گریه میکرد... آروم رفتم جلو و بغلش کردم.
ناری: ولممم کننن داداششش کجاااایییی
آروم سرشو نوازش کردم و با لحن آروم کننده ای گفتم:_ نترس کوچولو نترس ناری...
نگاهم کرد و چشمای اشکیش رو پاک کرد.
ناری: شما کی هستید آقا؟! من میترسم تلوخدا داداشم رو پیدا کنید...
خم شدم و نشستم تا هم قدش به نظر بیام.
کوک: _کوچولو داداشت حالش خوبه تو چرا گریه میکنی؟!
ناری: دلوغ نگو داداشم داشت گریه میکرد...
کوک: _نه خیر.. داداشت داشت بازی میکرد.
چشمای اشکیش درشت شد... چقدر این دختر کوچولو و خوشگل بود.
ناری: بازی بود؟!
سر تکون دادم که ترسیده خودش رو بهم چسبوند و مظلوم گفت:
ناری: اما اون آقاعه کتکم زد.
پاشدم و برگشتم سمت آدمام... دست ناری رو گرفتم و رفتم سمتشون.
با اخم نمایشی گفتم:_ کی کتکت زده ناری؟!
آدمام متعجب سرشون رو انداختن پایین...
ناری پشتم قایم شد و انگشت کوچولوش رو سمت سئو یون گرفت...
اسلحه ام رو از جیبم در آوردم و خیلی جدی سمت سئو یون گرفتم.
کوک: _میخوای بکشمش؟!
نگاهی به ناری کردم که هیجان زده داشت نگاهم میکرد.
ناری: تو یه قهرمانییی که آدم بدا رو میکشه؟!
خیلی کوچیک بود حتما خیلی ترسیده بود...
رفتم جلو و رو به سئو یون گفتم:
کوک: _برید
سه نفرشون خم شدن و با چشمی از من و ناری چند متر فاصله گرفتن.
از شدت گریه بریده بریده نفس میکشید...
آروم دست بردم پشت سرش و چشم بندش رو باز کردم که با جیغ ترسیده ای عقب رفت و هق هق کرد.
کوک: _هیشش نترس نترس!
فقط ناخداگاه گریه میکرد... آروم رفتم جلو و بغلش کردم.
ناری: ولممم کننن داداششش کجاااایییی
آروم سرشو نوازش کردم و با لحن آروم کننده ای گفتم:_ نترس کوچولو نترس ناری...
نگاهم کرد و چشمای اشکیش رو پاک کرد.
ناری: شما کی هستید آقا؟! من میترسم تلوخدا داداشم رو پیدا کنید...
خم شدم و نشستم تا هم قدش به نظر بیام.
کوک: _کوچولو داداشت حالش خوبه تو چرا گریه میکنی؟!
ناری: دلوغ نگو داداشم داشت گریه میکرد...
کوک: _نه خیر.. داداشت داشت بازی میکرد.
چشمای اشکیش درشت شد... چقدر این دختر کوچولو و خوشگل بود.
ناری: بازی بود؟!
سر تکون دادم که ترسیده خودش رو بهم چسبوند و مظلوم گفت:
ناری: اما اون آقاعه کتکم زد.
پاشدم و برگشتم سمت آدمام... دست ناری رو گرفتم و رفتم سمتشون.
با اخم نمایشی گفتم:_ کی کتکت زده ناری؟!
آدمام متعجب سرشون رو انداختن پایین...
ناری پشتم قایم شد و انگشت کوچولوش رو سمت سئو یون گرفت...
اسلحه ام رو از جیبم در آوردم و خیلی جدی سمت سئو یون گرفتم.
کوک: _میخوای بکشمش؟!
نگاهی به ناری کردم که هیجان زده داشت نگاهم میکرد.
ناری: تو یه قهرمانییی که آدم بدا رو میکشه؟!
- ۳.۸k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط