𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²⁵"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²⁵"
کوک: _سلام عوضی
پوزخندی زد و خندید که پکر نگاهش کردم.
واقعا فکر میکرد میتونه منو عصبی کنه؟!
نگاهی به یکی از آدمام کردم که سریع برام صندلی آورد...
رو به روش جا گرفتم و با صدای بلندی گفتم:
کوک: _چشماش رو باز کنید.
سوهو اومد جلو و چشماش رو با خشو..نت باز کرد.
صورت زخمی و خو..نینش شاد به نظر میرسید.
انگشتام رو درهم گره زدم و با سرخوشی شروع کردم:
کوک:_ لی جونگ مین! فرزند لی جونگ سوک...
وقتی چشماش رنگ ترس گرفت پوزخندی زدم.
جونگ مین: چی؟! از کجا میدونید؟!
کمی سمتش خم شدم و با تمسخر گفتم:
کوک:_ حالا بخند... واقعا نمیدونستی چرا بهم لقب هیولای آتش رو دادن؟! چون من یه هیولام پسر جون... فعلا بخند تا بقیه اش رو بگم.
مادرت پدرت رو ترک کرده و پدرت بر اثر تصادف فلج شده... توهم از دار دنیا فقط یه آبجی کوچولو داری؟! اوخی لی ناری؟!
برای اولین بار ترسید.
جونگ مین: چی از جونم میخواید.. تروخدا تروخدا با ناری کاری نداشته باشید.
جونگ مین: ناری خیلی کوچیکه خواهش میکنم!
پوزخندی زدم و ادای گریه در آوردم:
کوک:_ اوخی تحت تاثیر قرار گرفتم.
کوک:_ بیارینششش توووو
با دادم در باز شد و صدای گریه دختر بچه تو فضا پیچید.
ناری: هق ولممم کنیدددد... اههه... هق تروخدااا
جونگ مین: نااااااریییییی
ناری: داداش؟! صدای داداشممم بود داداشییی (با گریه)
دختر با چشمای بسته شده داشت جیغ و داد میکرد.
یکی از آدمام کوبید تو ده...ن بچه که جونگ مین زد زیر گریه...
کوک: _سلام عوضی
پوزخندی زد و خندید که پکر نگاهش کردم.
واقعا فکر میکرد میتونه منو عصبی کنه؟!
نگاهی به یکی از آدمام کردم که سریع برام صندلی آورد...
رو به روش جا گرفتم و با صدای بلندی گفتم:
کوک: _چشماش رو باز کنید.
سوهو اومد جلو و چشماش رو با خشو..نت باز کرد.
صورت زخمی و خو..نینش شاد به نظر میرسید.
انگشتام رو درهم گره زدم و با سرخوشی شروع کردم:
کوک:_ لی جونگ مین! فرزند لی جونگ سوک...
وقتی چشماش رنگ ترس گرفت پوزخندی زدم.
جونگ مین: چی؟! از کجا میدونید؟!
کمی سمتش خم شدم و با تمسخر گفتم:
کوک:_ حالا بخند... واقعا نمیدونستی چرا بهم لقب هیولای آتش رو دادن؟! چون من یه هیولام پسر جون... فعلا بخند تا بقیه اش رو بگم.
مادرت پدرت رو ترک کرده و پدرت بر اثر تصادف فلج شده... توهم از دار دنیا فقط یه آبجی کوچولو داری؟! اوخی لی ناری؟!
برای اولین بار ترسید.
جونگ مین: چی از جونم میخواید.. تروخدا تروخدا با ناری کاری نداشته باشید.
جونگ مین: ناری خیلی کوچیکه خواهش میکنم!
پوزخندی زدم و ادای گریه در آوردم:
کوک:_ اوخی تحت تاثیر قرار گرفتم.
کوک:_ بیارینششش توووو
با دادم در باز شد و صدای گریه دختر بچه تو فضا پیچید.
ناری: هق ولممم کنیدددد... اههه... هق تروخدااا
جونگ مین: نااااااریییییی
ناری: داداش؟! صدای داداشممم بود داداشییی (با گریه)
دختر با چشمای بسته شده داشت جیغ و داد میکرد.
یکی از آدمام کوبید تو ده...ن بچه که جونگ مین زد زیر گریه...
۵.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.