روح آبی
#روح آبی
#پارت ۵
نگاهی به برادر عصبانیش انداخت دقیقا باید اون رو چیکار می کرد تا اینقدر بهش گیر نده
دستی روی شونش خورد اون دست لیانا بود
_هی سلام جیهو!
جیهوپ از بین دو پسر به سمت دوست دختر جدیدش رفت
همونطور که اونا مشغول بودن به سمت تهیونگ رفتم
_چته؟چرا داد میزنی!
تهیونگ عصبی خندید و نگاش کرد
_نگفتم دور و بر این دختره نگرد
_تو برای من محدوده مشخص نمی کنی حالا هم بزار مراسمشون تموم بشه حرف می زنیم
بلافاصله گفت و کنار صندلی کوک که اصلا توجه ای به اطراف نداشت نشست
_آم..جونگ کوک؟
چهره ی سرد پسر به سمتش برگردونده شد و لبخندی کوچک زد
_هیا؟
_هیونگ تو زیادی بزرگ شدی
با ذوق گفت و باهاش حرف زد
البته که دلش خیلی پر بود!
اون بدون گفتن دلیل به هیا به خارج رفت و قول داد که وقتی برگرده اولین کسی که میبینه اونه اما حالا قولش رو فراموش کرده و سرد بود
اون لبخند زیبا دیگه روی ظاهر سردش نمایی نداشت
اصلا چرا باید به اون می گفت مگه اون کی بود یه احمق که تو بچگی دلش رو به این پسر سپرد!
_از دیدنت خوشحال شدم
این حرف رو میزد اما در اصل هیا احساسی حس نمی کرد
باورش نمی شد هیا اینقدر بزرگ شده باشه البته که اون هنوز زیبا بود
به احساسات اون موقعش فکر کرد چقدر احمق بود!
اون آدم گذشته نبود و چرا الان اون باید از یه پسر روانی که به خودش آسیب می زنه خوشش بیاد!
فراموش کردن کاری که بلد نبود و فقط در مورد هیا سعی می کرد انجام بده
_قولت رو یادت رفته بود ؟
با کنجکاوی به پسر چشم دوخت
_هیا من دیگه اون آدم قبلی نیستم پس حتی تمام اون حرفا رو یادم رفته
ناراحت شد یعنی چی که دیگه اون پسر قبلی نبود
البته مشخص بود اما چرا برای چی!
بخاطر پدر و مادرش بود؟
اون هیچوقت وقت دلداری به کوک رو نداشت و تازه همین یکسال پیش فهمیده بود
_تسلیت میگم با اینکه زیاد دیر شده
خندید
خنده چی می گفت!
_برای من هنوز تازست
دیگه با هم حرفی نزدیم و فقط پیک هامون رو پر می کردیم
بغض داشتم من یه بچه احساساتی در اون موقع بودم چرا پس الان اینجوری شدم
من که فراموشش کرده بودم!
تهیونگ عصبانی دستی به صورتش کوبید
هم خواهرش و هم کوک مست بودن نمیتونست هیچکدوم رو تنها بزاره
پس باید به یه خونه میرفت
خونه کوک یا خودشون!
از ماشینش پیاده شد و همونطور که خواهرش رو براید استایل در بغل داشت کوک رو به خونه هدایت می کرد
_از هردوتون انتقام می گیرم!
...
# بی تی اس
#پارت ۵
نگاهی به برادر عصبانیش انداخت دقیقا باید اون رو چیکار می کرد تا اینقدر بهش گیر نده
دستی روی شونش خورد اون دست لیانا بود
_هی سلام جیهو!
جیهوپ از بین دو پسر به سمت دوست دختر جدیدش رفت
همونطور که اونا مشغول بودن به سمت تهیونگ رفتم
_چته؟چرا داد میزنی!
تهیونگ عصبی خندید و نگاش کرد
_نگفتم دور و بر این دختره نگرد
_تو برای من محدوده مشخص نمی کنی حالا هم بزار مراسمشون تموم بشه حرف می زنیم
بلافاصله گفت و کنار صندلی کوک که اصلا توجه ای به اطراف نداشت نشست
_آم..جونگ کوک؟
چهره ی سرد پسر به سمتش برگردونده شد و لبخندی کوچک زد
_هیا؟
_هیونگ تو زیادی بزرگ شدی
با ذوق گفت و باهاش حرف زد
البته که دلش خیلی پر بود!
اون بدون گفتن دلیل به هیا به خارج رفت و قول داد که وقتی برگرده اولین کسی که میبینه اونه اما حالا قولش رو فراموش کرده و سرد بود
اون لبخند زیبا دیگه روی ظاهر سردش نمایی نداشت
اصلا چرا باید به اون می گفت مگه اون کی بود یه احمق که تو بچگی دلش رو به این پسر سپرد!
_از دیدنت خوشحال شدم
این حرف رو میزد اما در اصل هیا احساسی حس نمی کرد
باورش نمی شد هیا اینقدر بزرگ شده باشه البته که اون هنوز زیبا بود
به احساسات اون موقعش فکر کرد چقدر احمق بود!
اون آدم گذشته نبود و چرا الان اون باید از یه پسر روانی که به خودش آسیب می زنه خوشش بیاد!
فراموش کردن کاری که بلد نبود و فقط در مورد هیا سعی می کرد انجام بده
_قولت رو یادت رفته بود ؟
با کنجکاوی به پسر چشم دوخت
_هیا من دیگه اون آدم قبلی نیستم پس حتی تمام اون حرفا رو یادم رفته
ناراحت شد یعنی چی که دیگه اون پسر قبلی نبود
البته مشخص بود اما چرا برای چی!
بخاطر پدر و مادرش بود؟
اون هیچوقت وقت دلداری به کوک رو نداشت و تازه همین یکسال پیش فهمیده بود
_تسلیت میگم با اینکه زیاد دیر شده
خندید
خنده چی می گفت!
_برای من هنوز تازست
دیگه با هم حرفی نزدیم و فقط پیک هامون رو پر می کردیم
بغض داشتم من یه بچه احساساتی در اون موقع بودم چرا پس الان اینجوری شدم
من که فراموشش کرده بودم!
تهیونگ عصبانی دستی به صورتش کوبید
هم خواهرش و هم کوک مست بودن نمیتونست هیچکدوم رو تنها بزاره
پس باید به یه خونه میرفت
خونه کوک یا خودشون!
از ماشینش پیاده شد و همونطور که خواهرش رو براید استایل در بغل داشت کوک رو به خونه هدایت می کرد
_از هردوتون انتقام می گیرم!
...
# بی تی اس
۴.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.