پارت 9 : خیلی اروم غذا میخوردم که گفت : نایکا چرا اروم می
پارت 9 : خیلی اروم غذا میخوردم که گفت : نایکا چرا اروم میخوری میدونی مریضی من : مریضم ؟؟؟؟ جانگ کوک : ارع واسه همین قلبت درد میگیره و بیهوش میشی .... نایکا تو نباید خودتو عصبی و ناراحت کنی .... .
سرمو تکون دادم . باهاش کلی بحس کردم و بلاخره اجازه داد من ظرف هارو بشورم .
اروم داشتم کف میزدم که از بغل ظرف هارو ازم گرفت و گفت : من کف میزنم تو بشور .
شروع کرد به کف زدن . ظرف های دیشب هم مونده بود .
قاشق زیر اب برد که اب ریخت رو لباسم .
خندید و گفت : ای وای ببخشید .
منم داشتم کاسه هارو اب میکشیدم . از شانسش کاسه پر اب بود .
منم ریختم روی لباسش . اب سرد بود بدبخت یخ زد و دهنش باز موند (:
ادای جیغ کشیدن رو دراورد که کلی خندیدم .
اونم دستاشو زیر اب پر کرد و ریخت روم . . . یک لیوان اب کردم و ریختم روی صورتش .
کلی خندیدیم .
( جانگ کوک )
یک نقشه کشیده بودم که حسابشو برسم .
گرم نگاش کردم که گفت : چیه !!!!! من : میشه ب بغلت کنم .
خیلی اروم سرشو به منی نه تکون داد و لبخند از روی صورتش رفت .
باید نقش بازی کنم .
دست راستمو به دیوار دراز کردم و با ترس گفتم : اون چیه .
برگشت نگاه کنه منم سریه کاسه پر اب رو ریختم روش که جیغ کشید .
( خودم )
بعد از شستن ظرف ها جانگ کوک رفت حموم .
لباساشو خشک کردم و دادم بهش .
خودم هم رفتم حموم . رفتم یک لباس سیاه استین بلند پوشیدم و با شلوار سیاه تنگ که طرح روش داشت .
رفتم بیرون .
جانگ کوک رفت خونه . روی مبل نشسته بودم . وی . اون هنوز باهام قهره .
نمیتونم تحمل کنم من میخندم ولی اون نع . بلند شدم و کیفم و برداشتم و گوشیم .
از جانگ کوک ادرس خونشون رو پرسیدم و بهم گفت .
رفتم دم در خونه اشون .
زنگ و زدم که جین باز کرد و گفت : سلام ن ... من : هیسس سلام وی کجاست .
اشاره کرد که تو اتاقه . گفتم : میتونم برم پ... جین : بیا تو .
رفتم تو و به همه گفتم نگن من اومدم .
در اتاقشو باز کردم .
پشتش بهم بود و گریه میکرد .
رفتم کنارش نشستم و دست راستم و روی شونه اش انداختم ولی متوجه من نشد . بهش نگا کردم که خیلی اروم سرشو چرخوند نگام کرد .
با دست چپم اشک هاشو پاک کردم . دوباره سرشو چرخوند . اروم گفتم : وی ..... میخوام جواب سوال هاتو بدم بهم نگا کرد و گفت : خیلی دیره .
بلند شد و رفت بیرون .
رفتم بیرون . جین گفت : چرا اینقدر ناراحته .
آستین هامو بالا زدم و گفتم : باید باهاش حرف بزنم .
رفتم تو حیات . روی تاب نشسته بود .
قلبم تیر کشید . نه الان وقتش نیست باید باهاش حرف بزنم .
رفتم کنارش نشستم و گفتم : باید باهام حرف بزنی لطفاا رو کرد به من و گفت : ببین نایکا الان اصلا حالم خوب نیست باهام بحث نکن .
رفتم تو خونه . دست راستم و روی قلبم گذاشته بودم . فقط با این کار قلب خودمو به درد میارم .
ازشون خدافظی کردم که جیمین باهام اومد و گفت : وایسا تنها نرو الان میام .
سرمو تکون دادم . باهاش کلی بحس کردم و بلاخره اجازه داد من ظرف هارو بشورم .
اروم داشتم کف میزدم که از بغل ظرف هارو ازم گرفت و گفت : من کف میزنم تو بشور .
شروع کرد به کف زدن . ظرف های دیشب هم مونده بود .
قاشق زیر اب برد که اب ریخت رو لباسم .
خندید و گفت : ای وای ببخشید .
منم داشتم کاسه هارو اب میکشیدم . از شانسش کاسه پر اب بود .
منم ریختم روی لباسش . اب سرد بود بدبخت یخ زد و دهنش باز موند (:
ادای جیغ کشیدن رو دراورد که کلی خندیدم .
اونم دستاشو زیر اب پر کرد و ریخت روم . . . یک لیوان اب کردم و ریختم روی صورتش .
کلی خندیدیم .
( جانگ کوک )
یک نقشه کشیده بودم که حسابشو برسم .
گرم نگاش کردم که گفت : چیه !!!!! من : میشه ب بغلت کنم .
خیلی اروم سرشو به منی نه تکون داد و لبخند از روی صورتش رفت .
باید نقش بازی کنم .
دست راستمو به دیوار دراز کردم و با ترس گفتم : اون چیه .
برگشت نگاه کنه منم سریه کاسه پر اب رو ریختم روش که جیغ کشید .
( خودم )
بعد از شستن ظرف ها جانگ کوک رفت حموم .
لباساشو خشک کردم و دادم بهش .
خودم هم رفتم حموم . رفتم یک لباس سیاه استین بلند پوشیدم و با شلوار سیاه تنگ که طرح روش داشت .
رفتم بیرون .
جانگ کوک رفت خونه . روی مبل نشسته بودم . وی . اون هنوز باهام قهره .
نمیتونم تحمل کنم من میخندم ولی اون نع . بلند شدم و کیفم و برداشتم و گوشیم .
از جانگ کوک ادرس خونشون رو پرسیدم و بهم گفت .
رفتم دم در خونه اشون .
زنگ و زدم که جین باز کرد و گفت : سلام ن ... من : هیسس سلام وی کجاست .
اشاره کرد که تو اتاقه . گفتم : میتونم برم پ... جین : بیا تو .
رفتم تو و به همه گفتم نگن من اومدم .
در اتاقشو باز کردم .
پشتش بهم بود و گریه میکرد .
رفتم کنارش نشستم و دست راستم و روی شونه اش انداختم ولی متوجه من نشد . بهش نگا کردم که خیلی اروم سرشو چرخوند نگام کرد .
با دست چپم اشک هاشو پاک کردم . دوباره سرشو چرخوند . اروم گفتم : وی ..... میخوام جواب سوال هاتو بدم بهم نگا کرد و گفت : خیلی دیره .
بلند شد و رفت بیرون .
رفتم بیرون . جین گفت : چرا اینقدر ناراحته .
آستین هامو بالا زدم و گفتم : باید باهاش حرف بزنم .
رفتم تو حیات . روی تاب نشسته بود .
قلبم تیر کشید . نه الان وقتش نیست باید باهاش حرف بزنم .
رفتم کنارش نشستم و گفتم : باید باهام حرف بزنی لطفاا رو کرد به من و گفت : ببین نایکا الان اصلا حالم خوب نیست باهام بحث نکن .
رفتم تو خونه . دست راستم و روی قلبم گذاشته بودم . فقط با این کار قلب خودمو به درد میارم .
ازشون خدافظی کردم که جیمین باهام اومد و گفت : وایسا تنها نرو الان میام .
۸۹.۸k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.