پارت 7 : چرا آخه ؟؟
پارت 7 : چرا آخه ؟؟
نکنه بخاطر دعواهایی که کردن باشه . عصبی شدم . پاشدم و رفتم خونه .
درو باز کردم . وی نبودش . جیمین و بردم تو اتاق و گفت : جیهوپ چیکار میکنی گفتم : جیمین باهات کار دارم بیا .
در اتاقو بستم و گفتم : جیمین تو امروز زیاده روی کردی .
یکدفعه اشک هاش ریخت و گفت : منظورت نایکاست درسته من : خیلی فشار روحی بهش وارد شده ..... با کاری که تو و وی کردین فکر نکنم بتونه یک ماه زنده بمونه جیمین : چی ! روحی یعنی ا اون من : آره خیلی ضعیف شده نمیتونه کاری بکنه ... .
رفتم بیرون و به جانگ کوک گفتم در هیچ شرایطی حق نداری بری پیشش .
( خودم )
صبح بیدار شدم . حالم مثل اولین روز بعد تجاوز بهم بود . خیلی حالم خرابه .
رفتم حموم .
یک لباس سیاه پوشیدم و یک شلوار سیاه تنگ .
مغزم سنگین بود .
نشستم کلی فیلم دیدم . ساعت پنج بود . یازده از خواب بیدار شدم .
در باز شد . جانگ کوک بود .
با حالت خیلی بی تفاوت گفتم : خواهش میکنم برو بیرون اصلا حاام خوب نیست واقعا..... جانگ کوک : من الان خوبم ...... اومدم چند تا سوال بپرسم اینکه چرا گذاشتی من سه سال تنها باشم چرا بهم مهلت ندادی تا بهت بگم من نبودم کسی که بهت تجاوز کرده .
اشک هاش ریخت و بلند گفت : چرا هر چی از دهنت در اومد بهم گفتی چرا کاری کردی که از خودم متنفر بشم چرا ترکم کردی چرا بهم گفتی فراموشم کن ها ؟ .
داد زد و گفت : ازت جواب میخوام
دست چپشو خیلی محکم روی اپن کوبوند .
من : جانگ کوک نمیتونم ........ لطفاااا .
با عصبانیت گفت : چرررا هیچی نمیگی .... باورم نمیشه دختری که میشناختم باهام اینجوری کنه .
قلبم سوخت .
( جانگ کوک )
خیلی عصبی شده بودم .
اروم و خیلی ضعیف گفت : خواهش میکنم .
دستشو روی قلبش گذاشت .
به کلی یادم رفت که نباید صدام و بالا ببرم براش .
سریع سمتش رفتم .
روی زمین داشت میوفتاد که گرفتمش .
گفتم : اوه خدای من نایکا اشتباه کردم ... جیهوپ گفت نباید میومدم ولی گوش نکردم .
گذاشتمش روی مبل .
دست چپم روی سرم گذاشته بودم و نمیدونستم به دکتر زنگ بزنم یا نه که یک صدایی توجه ام رو جلب کرد .
صدام کرد . سریع رفتم پیشش و روی زمین نشستم و با دوتا دستام دسته چپشو گرفتم و گفتم : بهوش اومدی نایکا خیلی نگرانت شدم نایکا : جانگ کوک ........... خواهش میکنم ............ منو ب ببخش ........ لطفا .
یک مکثی کردم و گفتم : نایکا تو منو ببخش نباید سرت داد میزدم که بیهوش بشی نایکا : تو حق داری سرم داد بزنی چون مقصر خودمم .... ولی ... منو ببخش لطفاا ..... آه ... ببخشید نباید اونجوری باهات حرف میزدم .
لبخندی زدم و سرمو به معنی باشه تون دادم .
لبخندی زد .
دلم برای لبخندش یک زره شده بود .
رفتم خونه و برای همه تعریف کردم .
( خودم )
خیلی ضعف داشتم . بزور بلند شدم و رفتم اشپزخونه یکچیزی بخورم .
داشتم غذامو میخوردم که در با شدت باز شد .
نکنه بخاطر دعواهایی که کردن باشه . عصبی شدم . پاشدم و رفتم خونه .
درو باز کردم . وی نبودش . جیمین و بردم تو اتاق و گفت : جیهوپ چیکار میکنی گفتم : جیمین باهات کار دارم بیا .
در اتاقو بستم و گفتم : جیمین تو امروز زیاده روی کردی .
یکدفعه اشک هاش ریخت و گفت : منظورت نایکاست درسته من : خیلی فشار روحی بهش وارد شده ..... با کاری که تو و وی کردین فکر نکنم بتونه یک ماه زنده بمونه جیمین : چی ! روحی یعنی ا اون من : آره خیلی ضعیف شده نمیتونه کاری بکنه ... .
رفتم بیرون و به جانگ کوک گفتم در هیچ شرایطی حق نداری بری پیشش .
( خودم )
صبح بیدار شدم . حالم مثل اولین روز بعد تجاوز بهم بود . خیلی حالم خرابه .
رفتم حموم .
یک لباس سیاه پوشیدم و یک شلوار سیاه تنگ .
مغزم سنگین بود .
نشستم کلی فیلم دیدم . ساعت پنج بود . یازده از خواب بیدار شدم .
در باز شد . جانگ کوک بود .
با حالت خیلی بی تفاوت گفتم : خواهش میکنم برو بیرون اصلا حاام خوب نیست واقعا..... جانگ کوک : من الان خوبم ...... اومدم چند تا سوال بپرسم اینکه چرا گذاشتی من سه سال تنها باشم چرا بهم مهلت ندادی تا بهت بگم من نبودم کسی که بهت تجاوز کرده .
اشک هاش ریخت و بلند گفت : چرا هر چی از دهنت در اومد بهم گفتی چرا کاری کردی که از خودم متنفر بشم چرا ترکم کردی چرا بهم گفتی فراموشم کن ها ؟ .
داد زد و گفت : ازت جواب میخوام
دست چپشو خیلی محکم روی اپن کوبوند .
من : جانگ کوک نمیتونم ........ لطفاااا .
با عصبانیت گفت : چرررا هیچی نمیگی .... باورم نمیشه دختری که میشناختم باهام اینجوری کنه .
قلبم سوخت .
( جانگ کوک )
خیلی عصبی شده بودم .
اروم و خیلی ضعیف گفت : خواهش میکنم .
دستشو روی قلبش گذاشت .
به کلی یادم رفت که نباید صدام و بالا ببرم براش .
سریع سمتش رفتم .
روی زمین داشت میوفتاد که گرفتمش .
گفتم : اوه خدای من نایکا اشتباه کردم ... جیهوپ گفت نباید میومدم ولی گوش نکردم .
گذاشتمش روی مبل .
دست چپم روی سرم گذاشته بودم و نمیدونستم به دکتر زنگ بزنم یا نه که یک صدایی توجه ام رو جلب کرد .
صدام کرد . سریع رفتم پیشش و روی زمین نشستم و با دوتا دستام دسته چپشو گرفتم و گفتم : بهوش اومدی نایکا خیلی نگرانت شدم نایکا : جانگ کوک ........... خواهش میکنم ............ منو ب ببخش ........ لطفا .
یک مکثی کردم و گفتم : نایکا تو منو ببخش نباید سرت داد میزدم که بیهوش بشی نایکا : تو حق داری سرم داد بزنی چون مقصر خودمم .... ولی ... منو ببخش لطفاا ..... آه ... ببخشید نباید اونجوری باهات حرف میزدم .
لبخندی زدم و سرمو به معنی باشه تون دادم .
لبخندی زد .
دلم برای لبخندش یک زره شده بود .
رفتم خونه و برای همه تعریف کردم .
( خودم )
خیلی ضعف داشتم . بزور بلند شدم و رفتم اشپزخونه یکچیزی بخورم .
داشتم غذامو میخوردم که در با شدت باز شد .
۷۴.۱k
۱۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.