صدایم را ببین

صدایم را ببین
من 
بی صدا با تو سخن می گویم
در تاریکی 
روزنه ای به سوی تو پیدا می کنم
به سمتت می آیم
در سکوت می شکنم...
کسی نیست که مرا 
با تو باشد..
شاید عشق همین است
که تو باشی و 
من باشم و
یک دنیا
فاصله بین من و تمام نداشته هایم...
اکنون 
می شنوی مرا
سمت من نیستی
دست در دست سرنوشت
من هم یکی از همان 
هزاران عاشقِ آلوده به عشقم
حیف نیست 
این همه سازش...
این همه خواهش....
دریاب مرا...
دیدگاه ها (۲)

در آن تاریکی موبایلم را روشن کردم،ساعت سه و نیم بامداد را گذ...

آه...من به تمام آدم هایی که به هر بهانه ای در طول شبانه روز ...

زمین با همین آب هوا و شرایطِ مناسب برای زندگی کردن،اگر زنها ...

دیوانگی نبود که نکرده باشیم ،خیابانی که روی جدول هایش راه نر...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

آدما رو خسته و پشیمون نکنید....ازخوب ها

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط