نیستی و تنهایی مرا باور نمی کنی

نیستی و تنهایی مرا باور نمی کنی
من آفتابی ترین روز جهان را
در مخمل نگاهت مزه مزه کرده بودم
تو دور تر میشوی هر روز
و برای آنچه که مرا به جنون میکشاند
آهی نمیکشی.
من، بی تو به رقصِ پایان رسیده ام
همچون وال تنهایی
که اسیر است در تُنگِ تنهایی...

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌
دیدگاه ها (۱)

براے رها کردنت دیر استتو ریشه کرده ای در من مثل دانه ایبر دل...

خوشا به حالِ آن‌که طبیعتی یافته، بِکر، دست‌نخورده، آرام. در ...

ﺗﻮ اﻧﺘﺨﺎبِ ﻣﻦ ﻧﺒﻮدیﻋﺸﻖ منﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدیﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧَﻢدر ا...

حضور تو کافی استتا همه جا بی مکان شودآمدن #تو کافی ست تا همه...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

@Sharon_star در کوچه‌های خاکستری مارسی، میان دیوارهای فرسوده...

پارت : ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط