پله ها در پیش رویم، یک به یک دیوارشد
پله ها در پیش رویم، یک به یک دیوارشد
زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد
خواستم شعری بگویم تا تو را عاشق کنم
رفتی و با رفتنت این قلب من بیمار شد
بر فلک نفرین نمودم تا تو را دادم زدست
از بد اقبال هر گل را که چیدم خار شد
رفتی و با رفتنت احوال من دیوانگیست
گو چرا با رفتنت احساس من بر دار شد
از پس امروز و فرداهای خود وا مانده ام
گوئیا با رفتن تو سهم من پیکار شد
از چه رو از من گذر کردی تو ای نا مهربان
این چنین بارفتنت هر لحظه حالم زار شد
شعر ها گفتم برایت تا که باز آیی مگر
شعر هایم را ندیدی ، غصه ها تکرار شد
هر که را دیدم نشد مانند تو ای بی وفا
قلب من با رفتنت از عاشقی بیزار شد
بعد عشقت شعر هایم،قاب بردیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد
خواستم شعری بگویم تا تو را عاشق کنم
رفتی و با رفتنت این قلب من بیمار شد
بر فلک نفرین نمودم تا تو را دادم زدست
از بد اقبال هر گل را که چیدم خار شد
رفتی و با رفتنت احوال من دیوانگیست
گو چرا با رفتنت احساس من بر دار شد
از پس امروز و فرداهای خود وا مانده ام
گوئیا با رفتن تو سهم من پیکار شد
از چه رو از من گذر کردی تو ای نا مهربان
این چنین بارفتنت هر لحظه حالم زار شد
شعر ها گفتم برایت تا که باز آیی مگر
شعر هایم را ندیدی ، غصه ها تکرار شد
هر که را دیدم نشد مانند تو ای بی وفا
قلب من با رفتنت از عاشقی بیزار شد
بعد عشقت شعر هایم،قاب بردیوار شد
۵.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.