بگذارید بگریم به پریشانی خویش
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش
غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟
اندرین بحر بلا ساحل امّیدی نیست
تا بدانسوی کشم کشتی طوفانی خویش
زنده ام باز، پس از اینهمه ناکامی ها
به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش
گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟
گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
جان چو پروانه بپای تو فشاندم که چو شمع
بینمت رقصکنان بر سر قربانی خویش
ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم
داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
"اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی
نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش
#علی_اطهری_کرمانی
که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش
غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟
اندرین بحر بلا ساحل امّیدی نیست
تا بدانسوی کشم کشتی طوفانی خویش
زنده ام باز، پس از اینهمه ناکامی ها
به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش
گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟
گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
جان چو پروانه بپای تو فشاندم که چو شمع
بینمت رقصکنان بر سر قربانی خویش
ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم
داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
"اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی
نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش
#علی_اطهری_کرمانی
۲.۶k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.